بس کن رباب

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 بَس‌کُن رُباب نیمه‌ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان نده

با دست‌های بسته مَزَن چنگ بر رُخَت
با ناخنِ شکسته مَزَن چنگ بر رُخَت

بَس‌کُن رُباب حرمله بیدار می‌شود
اینجا دوباره حلقه‌یِ انظار می‌شود

تَرسم که نیزه دار کمی جابِجا شود
از رویِ نیزه راسِ عزیزت رها شود

یک شب ندیده‌ایم که با غم نیامده
حتی هنوز زخمِ گلو  هَم نیامده

گرچه امیدِ چشمِ تَرَت نااُمید شد
بَس‌کُن رُباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند

اینجا به نیزه کودکِ تو خواب می‌کنند
فرقی نمیکند که چه پرتاب می‌کنند

بر نیزه‌های قافله سنگی اگر خورَد
هر سر که کوچک است بر او بیشتر خورَد

بَس‌کُن رُباب زخمِ گلو را نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود

بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود
این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود

شاعر: حسن لطفی