باز کن در که گدای سحرت برگشته

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

باز کن در که گدای سحرت برگشته
بنده‌ی خسته ز عصیان، به درت برگشته
باز هم در‌به‌دری، دور و برت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

اصلا انگار نه انگار گنه‌کارم من
به تو اندازه‌ی یک عمر بدهکارم من

گرچه آلوده‌ام و خوار ولی آمده‌ام
با همان فطرت پاک ازلی آمده‌ام
دیدم از غیر درت بی‌محلی آمده‌ام
دست پر هستم و با نام علی آمده‌ام

از عقوبات منِ غم‌زده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر

بنده وقتی‌که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله درآید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه

حرف پرواز زد اما همه طنّازی بود
دوستت دارم آن دوست دغل‌بازی بود

حال، من آمده‌م حال مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
تا سحر، جانِ مرا مست می کوثر (حیدر) کن

دارم امید، مقیم حرم یار شوم
من به قربان علی تا دم افطار شوم

گر چه اندازه‌ی یک کوه، گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه‌اش شیرین است
سفره‌ای را که تو چیدی، چقدر رنگین است
آخر کارِ هر آن‌کس که بیاید این است

اولین قطره‌ی اشکی که ز چشمش ریزد
از دلش ناله‌ی یا فاطمه برمی‌خیزد

شاعر : حسین قربانچه