مادر و همسرت به فدایت؛ ای وهب ، ای فدایی حسین!

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

تاریخ گواه است که آوای هدایت حسین بن علی علیه السلام تا ابد جریان دارد. هر آن که از سال 61 هجری حسین را می‌شناخت این آوای هدایت را شنیده و این ندا چنان استقامت دارد که تا هم‌اکنون در دل‌های شیعان در جریان است. آوایی شبیه حرارتی که در دل شیعیان است و هرگز سردی نمی‌پذیرید؛
إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةٌ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً *
و این را پیامبر فرموده بود، آنگاه که هنوز هیچ‌کسی در شبه‌جزیره عربستان خبری از کربلا و شهادت حسین نیافته بود...
امام حسین و یارانش به سوی کربلا می‌رفتند. آن ها به منزل ثعلبیه رسیده بودند که خیمه سیاه و معمولی‌ای را در میان بیابان دیدند. امام به خیمه نزدیک شد و اذن ورود خواست. پیرزنی فقیر در آن جا زندگی می‌کرد. امام حسین حال و روزگار او را جویا شد، پیرزن عرض کرد که مسیحی هستند و به همراه پسرش وهب و عروسش ‌هانیه در ثعلبیه زندگی می‌کنند.
ام‌وهب گویی قبل از عاشورا تشنگی را چشیده بود... او از قحط آب در بیابان ثعلبیه گفت و نگاه‌های حسین بن علی بیشتر و بیشتر او را شیفته اسلام کرد... شیفته راه امامی‌ که راهی کربلا بود...
امام حسین بیرون از خیمه رفت و سنگی را از روی زمین با نیزه خود جدا کرد. آب گوارایی از زیر سنگ جوشیدن گرفت؛ ام‌وهب شادمان گشت و از امام تشکر کرد؛ ولی منش هدایت‌گر حسین بن علی، ام‌وهب و پسر و عروسش را نیز در بر گرفته بود و امام جریان قیامش را به او گفت و خواست که پسرش را برای یاری پسر پیامبر آماده سازد.
وهب و‌ هانیه آمدند و ام‌وهب جریان لطف امام در برکت چشمه و جنگی را که در پیش دارند برای آنها گفت. آن سه نفر شیفته اسلام و شخصیت حسین بن علی شدند و به سوی کاروان امام حرکت کردند.
آنها در چند منزل آن طرف‌تر به امام رسیدند و همان جا با نوای شهادتین حسین بن علی به اسلام مشرف شده و همراه کاروان امام حسین روانه شدند تا نینوا...؛ تا همان جایی که وعده پیامبر بود در شهادت حسین...
روز عاشورا ام‌وهب و فرزند و عروسش در نزدیکی میدان کارزار بودند و مبارزات یاران امام را می‌دیدند. ام‌وهب که بیش از پیش شیفته خاندان پیامبر شده بود به پسرش وهب گفت: برخیز و امامت را یاری کن. ‌هانیه که تازه عروس بود و نگران جان شوهرش، اندکی درنگ کرد و دلش راضی نمی‌شد؛ موعظه‌های مادر وهب دلش را نرم کرد تا او خود همسرش را راهی میدان کند.
وهب به میدان رفت و پس از این که چندین نفر را کشت، نزد مادر و همسرش برگشت و به مادرش گفت: مادر راضی شدی؟ مادرش گفت: از تو راضی نمی‌شوم تا در پیشگاه امام حسین (ع) کشته شوی. وهب هم به میدان بازگشت و پس ازجنگی نمایان به دست دشمن اسیر شد و سرش را از تنش جدا کردند و به سوی لشکر امام انداختند.
مادر وهب، این دلاور زن، سر را گرفت و خون از صورتش پاک کرد و آن را به سمت دشمن پرتاب نمود وگفت: ما چیزی را که در راه خدا می‌دهیم پس نمی‌گیریم. آنگاه عمود خیمه را از جا کند و به میدان رفت و دو نفر از دشمنان را کشت.
هانیه همسر وهب خود را به جنازه خونین همسرش رسانید و خون‌ها را از پیکر او پاک می‌کرد و می‌گفت: «هنیئاً لک الجنه» بهشت برتوگوارا باد. شمر که این صحنه را دید به غلامش رستم دستور داد او را بکش. غلام هم با عمود بر سر آن نوعروس زد و او را کشت. و این نخستین زن و یگانه زنی بود که در کربلا به شهادت رسید. البته در برخی ازمنابع آمده که مادر وهب به دستور شمر به شهادت رسید و اولین زن از میان یاران امام حسین(ع) بود که به شهادت رسید. در تاریخ آمده است که آن حضرت به مادر وهب بشارت بهشت را داد و به وی فرمود: «أنت و ولدک مع رسول الله وذریّته فی الجنّه.»
***
آهنگ کاروان تو مسیحیان را به میعادگاه بهشتی یاران پیامبر کشانده است. به آنجایی که مسلمانان و شیعیان غبطه‌اش را می‌خورند. به جایی که حسین باشد و حسینیان گرداگردش طواف کنند... ام‌وهب نه بهره‌ای از اسلام داشت و نه نام دلربای تو را شنیده بود. او فقط مجذوب نگاه تو شد. مگر نه اینکه هر که را به نگاهی بخری دل و دین و عقل و هوشش برود... حالا نام وهب در پایین پای آستان تو، جایی که نام تمام یارانت تا ابد می‌درخشد، حک شده است و ام‌وهب چه مباهاتی کند به این قربانی که به در گاه تو پیشکش فرستاد... و همسر وهب چه خوش بخت و اقبالی داشت که قباله‌اش به خون همسری در رکاب حسین مزین شد..
دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی      ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

ام وهب
ام وهب , دختر نمربن قاسط و همسر عبداللّه بن عمير كلبى است . وى , وقـتـى از حضور امام حسين (ع ) در كربلا آگاه شد, به اتفاق شوهرش , شبانه به كربلا آمد و به حضرت ابى عبداللّه (ع ) پيوست . روز عـاشورا, همسرش (عبداللّه ) به سوى دشمن حمله كرد و به رجزخوانى پرداخت و گفت : اگر مرا نمى شناسيد, من عبداللّه بن عمير كلبى و ازطايفه عليم هستم . من مرد غيور و متعصبى هستم و به هنگام گرفتارى , تن به فرومايگى نمى دهم . اى اموهب !
من پيشاپيش تو مى جنگم و با نيزه و ضربات خود, آنان را از پاى درمى آورم . ام وهـب بـا شنيدن سخنان همسرش , عمود خيمه را برداشت و خود را به عبداللّه رساند و گفت : پدر و مادرم به فدايت ! در راه حمايت از ذريه پيغمبر(ص ) جنگ و فداكارى كن . و بدين وسيله او را به كارزار و نبرد تشويق كرد. شـوهـرش عـبـداللّه به نزد او آمد تا او را به طرف زنان بازگرداند, ام وهب به لباس هاى همسرش چنگ زد و گفت : تو را رها نمى كنم تا اين كه در كنار توبميرم ! حضرت سيدالشهدا(ع ) او را فراخواندند و فرمودند: خدا به شما پاداش خير دهد. به سوى زنان بازگرد و با آنان باش , زيرا جنگ وظيفه زنان نيست .
ام وهب دستور امام را اطاعت كرد و به سوى خيمه ها بازگشت . پس از اين كه عبداللّه بن عمير كلبى به شهادت رسيد, ام وهب به بالين وى آمد, گردوغبار و خون را از صورتش پاك كرد و گفت بهشت بر تو گواراباد. در اين جا بود كه شمر به غلام خود رستم گفت : عمودى بر سرش فرودآور و او را بكش ! رستم نيز چنان ضربه اى به او زد كه سرش شكافت و به همسر شهيدش پيوست . ام وهب , نخستين زنى بود كه در كربلا شهيد شد. وى همچنين در كربلا به فرزندش وهب گفت : پسرم ! دختر پيامبر(ص ) را درياب ! و او را يارى كن . وهب اطاعت كرد و به ميدان رفت . حمله اى كرد و مدتى جنگيد و برگشت .
از مادرش پرسيد: مادر! آيا از من راضى شدى ؟ادرش گفت : به هنگامى از تو راضى مى شوم كه در راه امام حسين (ع ) و براى اسلام كشته شوى و در خون خود دست وپا بزنى . همسر وهب كه نوعروس بود, گفت : كجا مى روى ؟را به كه مى سپارى ؟و را به خدا ما را به فراق و غم خود مبتلانكن . مادرش جلو آمد و گفت : پسرم ! مبادا حرف زنت را بشنوى . امروز روز امتحان تو است , اگر امروز خود را فداى حسين نكنى , شيرم را بر تو حلال نخواهم كرد. ديگربار وهب به ميدان رفت و به نبرد ادامه داد تا شهيد شد. عمرسعد دستورداد سر وهب را بريدند و به سوى ام وهب پرتاب كردند. مادر وهب , سر جوانش را بغل گرفت و به سينه چسبانيد. سپس آن را بوسيد و گفت : آفرين پسرم ! الان از تو راضى شدم و شيرم را بر تو حلال كردم . بعد از آن سر فرزندش را به سوى دشمن پرتاب كرد و فريادزد: ما چيزى را كه در راه خدا داده ايم , پس نمى گيريم .

مستدرك الوسائل، ج 10ص 318
با اندکی اقتباس از لهوف