آن شب زمین وعرش أعلی گریه می کرد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

آن شب زمین وعرش أعلی گریه می کرد
هم آسمان هم ریگ صحرا می کرد
ام البنین می سوخت همچون شمع و زینب
برچشم نیمه باز بابا گربه می کرد
آرامش خانه به هم می ریخت ناگاه
زخم سرش برحال اوتا گریه می کرد
درمُشت اویک تکه کاغذ پاره  بودو
وقتی حسن می دید آن را،گریه می کرد...
یک چادرخاکی به سینه می فشرد و
با حسرتی می گفت: زهرا...،گریه می کرد
عمری مراعات دل اطرافیان کرد
می رفت کنج خانه تنها گریه می کرد
هرگزنشد خالی دلش ازداغ محسن
بادیدن گهواره حتی گریه می کرد
برطعنه هالبخند زد،اما مغیره
تاکه سلامش کرد،مولا گریه می کرد...
فهمید عمق کینه های کوفیان را
برآن(علیِ)إربا إربا گریه می کرد...
راحت شدآن مظلوم شهردرد وغربت..
شمشیرنه،دق کرد،او را کشت غیرت...

(سید محمدباقر رضوی)