سرگذشت هجرت‏ و داستان لیلة المبیت

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

سران قريش در حل مشكلات در نقطه‏ اى به نام «دارالندوه» انجمن مى‏كردند و در مسائل مهم به تبادل افكار و تشريك مساعى مى‏ پرداختند.
در سال‏هاى دوازدهم و سيزدهم بعثت، مردم مكه با خطر بزرگى روبرو شدند. پايگاه بزرگى كه مسلمانان در يثرب به وجود آورده و «يثربيان» حمايت و حفاظت پيامبر را بر عهده گرفته بودند، نشانه بارز اين تهديد بود.
در ماه ربيع‏ الاول سال سيزدهم بعثت، كه مهاجرت پيامبر در آن ماه اتفاق افتاد؛ در مكه از مسلمانان جز پيامبر و على و ابوبكر و عده معدودى از مسلمانان بازداشت شده، و يا بيمار و پير، كس ديگر باقى نمانده بود، و مى ‏رفت كه اين عده نيز مكه را به عزم يثرب ترك گويند. ناگهان قريش، تصميمى بس قاطع و خطرناك گرفتند.
جلسه مشورتى سران، در «دارالندوه» منعقد گرديد. سخنگوى جمعيت در آغاز جلسه سخن از تمركز نيروهاى اسلام در مدينه، و پيمان «اوسيان» و «خرزجيان» به ميان آورد، و سپس افزود:
ما مردم «حرم»، پيش همه قبائل محترم بوديم. ولى محمد ميان ما سنگ تفرقه افكند و خطر بزرگى براى ما ايجاد نمود. اكنون كه جام صبر ما لبريز شده است، راه نجات اين است كه يك فرد باشهامت از ميان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد و اگر «بنى‏ هاشم»، به نزاع و كشمكش برخيزند ديه و خونبهاى او را بپردازيم.
مرد ناشناسى در آن جلسه كه خود را «نجدى» معرفى مى‏كرد، اين نظر را رد كرد و گفت اين نقشه هرگز عملى نيست. زيرا بنى‏هاشم قاتل محمد را زنده نمى‏گذارند، و پرداخت خونبهاى محمد، آنان را راضى نمى‏ سازد و هر كس داوطلب اجراى اين نقشه گردد، بايد نخست خود دست از زندگى بشويد، و در ميان شما چنين كسى وجود ندارد.
يكى ديگر از سران به نام «ابوالبخترى» گفت: صلاح اين است پيامبر را زندانى كنيم، و از روزنه كوچكى نان و آب به او بدهيم، و از اين طريق جلو انتشار آئين او را بگيريم. بار ديگر آن پير نجدى لب به سخن گشود و گفت: اين فكر دست كم از پيشين ندارد؛ زيرا با اين وضع بنى‏ هاشم با شما به جنگ و ستيز برمى ‏خيزند؛ و سرانجام او را آزاد مى ‏سازند، و اگر در اين ‏باره موفقيت به دست نياوردند در موسم حج از قبائل ديگر استمداد مى ‏جويند، و با كمك قبائل او را آزاد مى ‏نمايند.
شخص سومى از آن ميان نظر ديگرى داد و گفت: شايسته اين است كه بايد محمد را بر شترى چموش و سركش سوار كنيم، و هر دو پايش را ببنديم، و شتر را رم دهيم، تا او را به كوه‏ها و سنگ‏ها بزند، و بدن او را متلاشى سازد، و اگر احياناً جان به سلامت برد، و در سرزمين قبايل بيگانه فرود آمد هرگاه بخواهد در ميان آنها آئين خود را ترويج كند، خود آنها كه از طرفداران سرسخت بت‏پرستى هستند به حساب او مى‏رسند، و ما و خويشتن را از شر او آسوده مى‏ سازند.
پير نجدى براى بار سوم، اين نظر را ناهموار شمرد و گفت شيرين زبانى، و سحر بيان محمد براى شما مكشوف است. او با لطافت بيان و بلاغت سخن، قبائل ديگر را با خود همدست مى‏سازد و بر شما مى‏تازد.
بهت و سكوت بر مجلس حكم فرما بود. ناگهان ابوجهل و به نقلى خود آن پير نجدى ابرازنظر كرد و گفت طريق منحصر و خالى از اشكال اين است كه از تمام قبايل، افرادى انتخاب شوند، و شبانه به طور دسته جمعى به خانه او حمله ببرند و او را قطعه‏ قطعه كنند، تا خون او در ميان تمام قبايل پخش گردد. بديهى است در اين صورت بنى ‏هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهند داشت. اين فكر به اتفاق‏ آرا تصويب شد، و افراد تروريست انتخاب شدند، و قرار شد كه چون شب فرا رسد، آن افراد مأموريت خود را انجام دهند.[1]
كمك ‏هاى غيبى‏
اين خيره‏ سران تصور مى ‏كردند كه نبوت محمد صلى الله عليه و آله كه از پشتيبانى خداوند بزرگ برخوردار است، با اين نقشه ‏ها از بين مى‏رود. ديگر به فكر و انديشه‏ هاى آنها نمى‏رسيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ساير پيامبران از مددهاى غيبى بهره‏مند است؛ و آن دستى كه توانسته است اين مشعل فروزان را در اين سيزده سال از تندباد حوادث حفظ كند، خواهد توانست اين نقشه را نقش برآب نمايد.
مفسران مى ‏گويند فرشته ‏ى وحى نازل گرديد و پيامبر صلى الله عليه و آله را از نقشه‏ هاى شوم مشركان به وسيله اين آيه آگاه ساخت: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ؛[2] هنگامى كه كافران برضد تو فكر مى كنند؛ تا تو را زندانى كنند، يا بكشند و يا تبعيد نمايند آنان با خدا از در حيله وارد مى‏ شوند، و خداوند حيله آنها را به خود آنها برمى‏ گرداند.
رسول گرامى صلى الله عليه و آله از طرف خدا مأمور شد آهنگ سفر كند، و به سوى يثرب برود. ولى رهائى از دست مأموران بى‏ رحم حكومت بت‏ پرست، آن هم با مراقبت كامل دشمن كار آسانى نبود. به خصوص، كه فاصله مكه و مدينه زياد بود. هرگاه با نقشه صحيحى از مكه بيرون نمى‏ رفت و چه بسا احتمال داشت مكيان از پشت سر برسند و پيش از آنكه او به ياران خود برسد، وى را دستگير كرده و خون او را بريزند.
كيفيت مهاجرت پيامبر صلى الله عليه و آله را مورخان و سيره ‏نويسان، به صورت‏هاى مختلفى نوشته ‏اند و اختلافى كه در ميان آنها در خصوصيات جريان مشاهده مى‏ شود؛ كم سابقه است. مؤلفِ «سيره حلبى»، تا اندازه ‏اى توانسته است منقولات‏ مختلف را با بياناتى با هم سازش دهد، ولى در پاره ‏اى موارد، موفق به رفع تناقض و اختلاف نگرديده است.
مطلب قابل توجه اين كه بيشتر محدثان سنى و شيعه، طرز مهاجرت را جورى نقل كرده ‏اند كه بال نتيجه خلاصى و رهائى آن حضرت را مستند به اعجاز دانسته و رنگ كرامت به آن داده ‏اند. در صورتى كه دقت در خصوصيات سرگذشت، حاكى از اين است كه نجات آن حضرت نتيجه يك سلسله پيش ‏بينى و تدبيرات و احتياطات بوده، و اراده خداوند بر اين متعلق شده بود كه پيامبر خود را از طريق مجارى طبيعى نجات دهد نه از طريق اعمال قدرت. گواه اين مطلب اين است كه پيامبر متشبث به علل طبيعى و اسباب عقلى (مانند خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله، پنهان شدن در غار، و ...) شده و از اين راه خود را خلاص نمود.
فرشته وحى پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه مى‏ سازد
فرشته وحى، پيامبر صلى الله عليه و آله را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت، و پیامبر صلی الله علیه و آله را مامور به هجرت نمود و قرار شد براى كور كردن خط تعقيب، كسى در رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله بخوابد؛ تا مشركان تصور كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون نرفته و در درون خانه است. در نتيجه، تنها به فكر محاصره خانه او باشند، و عبور و مرور را در كوچه‏ ها و اطراف مكه آزاد بگذارند.
فائده اين كار اين بود، كه مأموران فقط متوجه خانه پيامبر صلى الله عليه و آله شده و در اين فرصت پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ توانست، به نقطه ‏اى پناه ببرد كه احدى از مأموران متوجه او نشود.
حالا بايد ديد چه كسى حاضر مى ‏شود در جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بخوابد، و جان خود را فداى او نمايد؟ لابد خواهيد گفت: اول كسى كه به وى ايمان آورده، و از نخستين روزهاى بعثت، پروانه ‏وار دور شمع وجود او گرديده است. او بايد در اين راه جانبازى نمايد و اين فرد فداكار جز على عليه السلام كسى نيست؛ از اين نظر پيامبر صلى الله عليه و آله رو به على عليه السلام كرد و فرمود:
امشب در فراش من بخواب، و آن بُرد سبزرنگى را كه من هنگام خواب به روى خود مى‏ كشيدم به روى خود بكش. زيرا از طرف مخالفان، توطئه اى براى قتل من چيده شده، و من بايد به مدينه مهاجرت كنم.
على عليه السلام از آغاز شب در خوابگاه پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد. پاسى از شب گذشته بود كه به وسيله چهل نفر تروريست، محاصره اطراف خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز گرديد. آنان از شكاف در به داخل خانه نگاه مى ‏كردند، و وضع خانه را عادى ديده و گمان مى‏ كردند كسى كه در خوابگاه پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده است، خود او است.
در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت كه از خانه بيرون برود. دشمن اطراف خانه را در محاصره داشت و كاملًا مراقب اوضاع بود. از طرف ديگر، اراده خداى قاهر بر اين تعلق گرفته بود كه رهبر عاليقدر اسلام را از چنگال فرومايگان نجات دهد. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله سوره «يس» را به خاطر تناسبى كه مفاد آغاز آيات آن سوره با اوضاع وى داشت تا آيه ... فَهُمْ لَايُبْصِرُونَ[3] تلاوت نمود. بلافاصله از خانه بيرون آمد و به نقطه ‏اى كه بنا بود برود تشريف برد. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه دائره محاصره را شكست كه مأموران متوجه نشدند، چندان روشن نيست. از روايتى كه مفسر معروف شيعه، مرحوم على بن ابراهيم در تفسير آيه وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا[4] نقل كرده است؛ استفاده مى ‏شود كه هنگام خروج پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه، تمام آنها خوابيده بودند و منتظر بودند كه بامدادان در هواى روشن به خانه رسول اكرم صلى الله عليه و آله هجوم ببرند؛ و تصور نمى‏ كردند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نقشه آنها با اطلاع باشد.
ولى مورخان ديگر[5] تصريح كرده‏ اند كه آنها تا لحظه ‏اى كه به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله حمله بردند بيدار بودند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله از روى كرامت و اعجاز چنان از خانه بيرون آمد كه آنها متوجه نشدند.
امكانِ وقوع چنين كرامتى جاى شك و شبهه نيست، ولى آيا براى اين امر موجبى در كار بوده است يا نه؟
بررسى كامل جريان هجرت، اين مطلب را قطعى مى‏ سازد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نقشه مخالفان، پيش از محاصره خانه آگاه بوده است، و نقشه ‏اى كه براى خلاصى خود كشيده بود كاملًا طبيعى بود، و رنگ اعجاز نداشت. آن حضرت مى‏ خواست با قرار دادن على عليه السلام در فراش خود از مجارى طبيعى، بدون استمداد از طريق اعجاز و كرامت، از چنگال بت‏ پرستان رهائى پيدا كند. بنابراين، او مى ‏توانست پيش از محاصره خانه، خارج شود و نيازى به اعمال كرامت نداشته باشد.
ولى احتمال دارد كه صبر و توقف پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه تا برگزارى محاصره، معلول جهتى باشد كه فعلًا براى ما مكشوف نيست. از اين جهت، بحث پيرامون اين مطلب (بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه هنگام شب) نزد همه قطعى و مسلم نيست. زيرا بعضى [6] عقيده دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از محاصره و قبل از غروب آفتاب خانه را ترك گفته است.

هجوم مخالفان به خانه وحى‏
قواى كفر اطراف خانه وحى را احاطه كرده و منتظر فرمان بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در خوابگاه خود قطعه‏ قطعه كنند. عده‏اى اصرار داشتند كه همان نيمه شب نقشه خود را عملى سازند. ابولهب از آن ميان برخاست، و گفت:
زنان و فرزندان بنى هاشم در داخل خانه هستند، ممكن است در اين جريان به آنها آسيبى برسد. گاهى گفته مى‏شود كه علت تأخير آنها اين بود كه مى‏خواستند پيامبر صلى الله عليه و آله را در روز روشن، در برابر ديدگان بنى ‏هاشم بكشند، تا بنى‏ هاشم ببينند كه قاتل او يك فرد مشخص نيست. سرانجام تصميم گرفتند كه بامدادان در هواى روشن نقشه را عملى سازند.[7]
پرده ‏هاى تيره شب، يكى پس از ديگرى عقب رفت؛ صبح صادق سينه افق را شكافت. شور و شوق غريبى در مشركان پديد آمد. آنان تصور مى ‏كردند كه به زودى به هدف خود مى‏رسند، در حالى كه دست‏ها به قبضه شمشير بود با شور و شوق خاص وارد حجره پيامبر شدند. در اين حال، على عليه السلام سر از بالش برداشت و بُردِ سبزرنگ را كنار زد، و با كمال خونسردى فرمود: چه مى ‏گوييد؟ گفتند: محمد را مى‏ خواهيم و او كجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد، او اكنون در خانه نيست.
چهره مأموران از شدت غضب و خشم برافروخته شده، و خشم گلوى آنها را مى ‏فشرد، و از اينكه تا صبحگاهان صبر كرده بودند پشيمان بودند، و تقصير را گردن ابولهب مى‏ گذاردند، كه مانع از حمله شبانه گرديد.
قريش از اينكه توطئه آنها نقش برآب شده، و با شكست روشنى روبرو شدند، سخت عصبانى بودند و با خود فكر مى ‏كردند كه در اين مدتِ كم، محمد نمى‏تواند از محيط مكه بيرون برود. ناچار يا در خودِ مكه پنهان شده، و يا در راه مدينه است. از اين جهت، مقدمات دستگيرى او را فراهم آوردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در غار «ثور»
آنچه مسلم است اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نخستين شب هجرت و دو شب پس از آن را، با «ابوبكر» در غار «ثور» كه در جنوب مكه (نقطه مقابل مدينه) است به سر برده است. و چندان روشن نيست كه اين مصاحبت چگونه پديد آمد و اين نقطه در تاريخ كاملًا مبهم است. عده ‏اى معتقدند كه اين مصاحبت اتفاقى بوده و رسول خدا او را در راه ديد و همراه خود برد. برخى نقل كرده ‏اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله همان شب به خانه ابى بكر رفت، ونيمه ‏شب هر دو نفر، خانه را به قصد غار ثور ترك گفتند. گروهى مى‏ گويند: ابوبكر به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، و على عليه السلام او را به مخفيگاه او راهنمائى كرد.[8]

قريش در پيداكردن پيامبر صلى الله عليه و آله از پاى نمى‏ نشينند
شكست قريش سبب شد كه نقشه را عوض كنند و با بستن راه‏ها و گماردن‏ مراقبان تمام طرق مدينه را ببندند؛ و افراد ماهرى را كه در شناسائى ردّ پاى اشخاص مهارت كامل داشتند استخدام كنند تا به هر قيمتى است از رد پاى او، جايگاه او را به دست آورند. ضمناً اعلان كردند كه هر كس از پناهگاه محمد صلى الله عليه و آله اطلاع صحيحى بياورد، صد شتر به عنوان جايزه به او داده خواهد شد. گروهى از قريش دست به كار شدند؛ و بيشتر در قسمت‏هاى شمالى مكه كه راه مدينه است فعاليت مى‏ كردند. در صورتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابطال نقشه آنها، به طرف جنوب مكه رفته و در غار «ثور» كه نقطه مقابل مدينه است مخفى شده بود. قيافه‏ شناس معروف مكه، «ابوكرز» با ردّ پاى پيامبر صلى الله عليه و آله آشنا بود، روى اين اصل تا نزديكى غار آمد، و گفت خط مشى پيامبر صلى الله عليه و آله تا اين نقطه بوده است؛ احتمال دارد كه او در غار پنهان شده باشد، كسى را مأمور كرد كه به داخل غار برود. آن شخص هنگامى كه برابر غار آمد، ديد تارهاى غليظى بر دهانه آن تنيده شده، و كبوتران وحشى در آنجا تخم گذارده ‏اند.[9] وى بدون اينكه وارد غار گردد، برگشت و گفت: تارهائى در دهانه غار وجود دارد، و حاكى از اين است كه كسى آنجا نيست. اين فعاليت، سه شبانه‏ روز ادامه داشت، و پس از سه روز تلاش و كوشش، جملگى مأيوس شدند، و از فعاليت دست برداشتند.
جانبازى در راه حقيقت‏
نكته مهم در اين صفحه تاريك، همان جانبازى على عليه السلام در راه حقيقت است. جانبازى در راه حقيقت از اوصاف مردانى است كه عاشق و دلداده آن باشند. كسانى كه از جان و مال و شخصيت، مى‏ گذرند، و تمام سرمايه‏ هاى معنوى و مادى خود را در طريق احياى حقيقت به كار مى‏ برند؛ و در صفوف عشاق حقايق، قرار مى ‏گيرند. كمال و سعادتى را كه در هدف خود مشاهده مى‏ كنند، سبب مى‏ شود كه دست از زندگى موقت بشويند و به زندگانى ابدى بپيوندند.
خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر، در آن شب پرغوغا، نمونه بارزى از اين‏ عشق به حقيقت است. محركى براى اين عمل پرخطر، جز عشق به بقاى اسلام كه متضمن سعادت جامعه است چيز ديگرى نبوده است.
اين نوع از جانبازى، به اندازه ‏اى ارزش داشت كه خداوند جهان در قرآن، آن را ستوده، و جانبازى در راه كسب رضايت الهى ناميده است؛ و اين آيه به نقل بسيارى از مفسّران در اين مورد نازل گرديده است:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛[10]برخى از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را براى رضايت خدا، از دست مى‏دهند خدا به بندگان خود مهربان است».
فضيلت و اهميت اين عمل باعث شده است كه دانشمندان بزرگ اسلام آن را يكى از بزرگ‏ترين فضائل اميرمؤمنان بشمارند؛ و او را مرد جانباز و فداكار معرفى كنند. و در تفسير و تاريخ هر موقع رشته سخن به اينجا كشيده شده، نزول آيه ياد شده را درباره او مسلّم گرفته ‏اند.[11]

دنباله جريان مهاجرت پيامبر
مراحل ابتدائى نجات پيامبر صلى الله عليه و آله با نقشه صحيح جامه عمل به خود پوشيد. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در دل شب به غار «ثور» پناه برد و نقشه توطئه‏ چينان را خنثى نمود. او كوچك‏ترين اضطرابى در دل خود احساس نمى‏ كرد، حتى هم‏سفر خود را در لحظات حساس با جمله ... لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ...؛[12] «غم مخور خدا با ما است»، تسلى مى ‏داد. سه شبانه ‏روز از عنايات خداوند بزرگ بهره‏مند بودند؛ و على عليه السلام و هند بن ابى هاله فرزند خديجه (بنا به نقل شيخ طوسى درامالى) و عبداللَّه بن ابى بكر و عامر بن فهيره، چوپان گوسفندان ابوبكر (بنا به نقل بسيارى از مورخان) شرفياب محضر رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله مى‏ شدند.
ابن اثير[13]  مى ‏نويسد: فرزند ابى‏ بكر، شب‏ها تصميمات قريش را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و پدرش نقل مى ‏كرد.
چون وى شب‏ها، مسير گوسفندان را طورى قرار مى‏ داد كه از نزديكى غار عبور كنند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و مصاحب وى از شير آن‏ها استفاده كنند، و هنگام مراجعت عبداللَّه جلوى گوسفندان راه مى‏ رفت تا اثر پاى او از بين برود.
 «شيخ» درامالى مى‏ گويد: در يكى از شب‏ها (پس از شب هجرت) كه على عليه السلام و «هند» شرفياب محضر رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد، كه دو شتر براى ما (پيامبر و همسفر او) تهيه بنما. در اين موقع ابوبكر عرض كرد: من دو شتر قبلًا براى شما و خودم آماده ساخته‏ام. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من با پرداخت قيمت آن، حاضرم قبول كنم. سپس به على عليه السلام دستور داد كه قيمت شتر را بپردازد.
از جمله وصاياى رسول گرامى صلى الله عليه و آله در آن شب، در غار «ثور» اين بود: كه على عليه السلام فردا در روز روشن با صداى رسا اعلام كند كه هر كس پيش محمد صلى الله عليه و آله امانتى دارد، يا از او طلبكار است بيايد پس بگيرد. سپس درباره مسافرت «فواطم» (مقصود فاطمه دختر عزيز خود، فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبير است) سفارش نمود و دستور داد كه على عليه السلام مقدمات سفر آنها را و كسانى را كه از بنى‏ هاشم مايل به مهاجرت باشند، فراهم سازد.
خروج از غار
على عليه السلام به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، سه شتر همراه راهنماى امينى، به نام «ارَيقط» در شب چهارم به طرف غار فرستاد. نعره شتر يا صداى آرام راهنماى آنان به گوش رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله رسيد و با هم‏سفر خود از غار پائين آمده و سوار شتر شدند، و از طرف پائين مكه روى خط ساحلى، با طى منازلى كه تمام خصوصيات آنها در سيره ابن هشام، و پاورقى تاريخ ابن اثير[14] قيد شده است، عازم يثرب گرديدند.
برنامه مسافرت‏
مسافتى را كه بايد رسول گرامى صلى الله عليه و آله طى كند در حدود چهارصد كيلومتر بود. پيمودن اين راه در آن گرماى سوزان و آتش ‏آسا، به نقشه صحيحى نيازمند بود. وانگهى از اعراب رهگذر مى‏ ترسيدند كه مسير آنها را به قريش گزارش دهند. براى تأمين اين منظور شب‏ها راه مى‏ رفتند، و روزها استراحت مى‏ كردند.
گويا شترسوارى، پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان او را از دور ديده، فوراً خود را به انجمن قريش رسانيده و مسير رسول گرامى را گزارش داده بود. «سراقة بن مالك بن جعشم مدلجى»، براى اين كه تنها موفق به اخذ جايزه گردد، ديگران را از تعقيب قضيه منصرف كرد و گفت آنها كسان ديگر بودند. سپس به خانه آمد و مسلحانه سوار بر اسب تندرو خود گرديد، و با سرعت هر چه تمام‏تر خود را به نقطه‏ اى كه‏ پيامبر صلى الله عليه و آله و همسفران وى در آنجا به عنوان استراحت بار انداخته بودند، رسانيد.
ابن اثير[15] مى‏نويسد: مشاهده اين منظره، همسفر پيامبر صلى الله عليه و آله را سخت اندوهگين ساخت و رسول‏خدا بار ديگر او را با جمله ... لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ... غم مخور خدا با ماست»، دل‏دارى داد. «سراقه»، مغرور نيروى بازو و سلاح برّنده خود بود، و كوچك‏ترين مانعى براى ريختن خون پيامبر صلى الله عليه و آله، به منظور دريافت بزرگ‏ترين جائزه عرب نداشت. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله با دلى لبريز از ايمان و اطمينان در حق خود دعا كرد و عرض كرد: خدايا ما را از شر اين مرد نجات ده. چيزى نگذشت كه اسب سراقه رم كرد و او را سخت به زمين زد. «سراقه» يقين كرد كه دست غيبى در كار است، و اين پيش ‏آمدها بر اثر سوءقصدى است كه به محمد صلى الله عليه و آله دارد.[16] لذا با حالت التماس رو به پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و گفت: غلام و شتر من در اختيار شما باشد و در انجام هرگونه امرى حاضرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا نيازى به تو نيست. ولى به نقل مرحوم مجلسى [17]، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: برگرد و ديگران را از تعقيب ما منصرف كن. از اين لحاظ «سراقه» به هركس مى‏رسيد مى‏گفت: در اين مسير اثرى از محمد نيست.
سيره‏نويسان شيعه و سنى، كراماتى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در طى فاصله مكه و مدينه سرزده است نقل كرده‏اند، و ما به برخى از آنها اشاره مى‏ كنيم:
امّ معبد زن دلير و بافضيلتى بود و در اثر قحطى و خشك‏سالى
 تمام گوسفندان او لاغر و فاقد شير بودند. در كنار خيمه او گوسفندى بود كه از ناتوانى از گله بازمانده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امّ معبد، آيا اين گوسفند شير دارد؟
زن جواب داد: كارش زارتر از آن است كه شير بدهد. رسول گرامى صلى الله عليه و آله نام خدا را بر زبان جارى كرد و فرمود: خدايا، اين گوسفند را بر اين زن مبارك گردان.
در پرتو دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله شير از پستان گوسفند ريزش كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله ظرفى خواست و گوسفند را دوشيد. آنگاه ظرف پر از شير را نخست به «امّ معبد» داد تا از آن بياشامد. سپس به همراهان خود داد و پس از همه، خود از آن شير آشاميد و فرمود: در هر جمع، ساقى، آخر از همه است و بار ديگر گوسفند را دوشيد و ظرفى پر از شير نزد «امّ معبد» نهاد و رهسپار مدينه گشت.
ورود به دهكده قبا
 «قبا» در یک فرسخى «مدينه»، مركز قبيله «بنى عمرو بن عوف» بود. رسول گرامى صلى الله عليه و آله و همراهان او روز دوشنبه 12، ماه ربيع ‏الاول به آنجا رسيدند و در منزل بزرگ قبيله «كلثوم بن الهدم» فرود آمدند. گروهى از مهاجران و انصار نيز در انتظار موكب پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله تا آخر آن هفته در آنجا توقف كرد، و در اين مدت شالوده مسجدى را براى قبيله «بنى عمرو بن عوف» ريخت. برخى اصرار مى ‏كردند كه هر چه زودتر رهسپار مدينه گردد ولى او در انتظار پسرعم خود على عليه السلام بود.
على پس از مهاجرت رسول گرامى صلى الله عليه و آله، در نقطه بلندى از مكه ايستاد و گفت: هر كس پيش محمد امانت و سپرده‏اى دارد، بيايد از ما بگيرد.[18] كسانى كه پيش پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت، امانت‏هاى خود را پس گرفتند. بعداً، طبق وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله، بايد على عليه السلام، زنان هاشمى از آن جمله فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه دختر اسد مادر على عليه السلام و فاطمه دختر زبير و مسلمانانى را كه تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند، همراه خود به «مدينه» بياورد. بدين ترتيب، على عليه السلام در دل شب از طريق «ذى‏طوى» عازم مدينه گرديد.
شيخ طوسى، در امالى خود [19] مى‏نويسد: جاسوسان قريش از مسافرت دسته جمعى على عليه السلام آگاه شدند، از اين‏رو در تعقيب على عليه السلام برآمدند و در منطقه «ضجنان» با او روبرو گرديدند. سخنان زيادى ميان آنان و على عليه السلام رد و بدل‏گرديد. شيون زنان در آن ميان به آسمان بلند بود. او مشاهده كرد جز دفاع از حريم اسلام و مسلمانان چاره ديگرى ندارد؛ رو به آنها كرد و گفت هر كس كه مى ‏خواهد بدن او قطعه ‏قطعه گردد، و خون او ريخته شود نزديك آيد. [20] آثار خشم و غضب در سيماى وى آشكار بود. مأموران قريش مطلب را جدى تلقى كرده، و از در مسالمت وارد شدند و از راهى كه آمده بودند بازگشتند.
ابن اثير مى ‏نويسد: هنگامى كه على عليه السلام وارد «قبا» گرديد پاهاى او مجروح شده بود به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند كه على عليه السلام آمد ولى قدرت ندارد خدمت شما بيايد. رسول گرامى صلى الله عليه و آله بلافاصله به نقطه‏ اى كه على عليه السلام بود تشريف برد، و او را در بغل گرفت و هنگامى كه چشم او به پاهاى مجروح على عليه السلام افتاد؛ قطرات اشك از ديدگان او سرازير گشت.[21]
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در روز دوازدهم ربيع وارد قبا گرديد؛ و على عليه السلام در نيمه همان ماه به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوست.[22] «3» مؤيد اين گفتار، مطلبى است كه «طبرى» در تاريخ خود مى‏ نويسد: على عليه السلام سه روز پس از مهاجرت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه اقامت گزيد، و در اين مدت سپرده‏ هاى مردم را به صاحبان خود بازگردانيد.[23] [24]
________________________________________
[1] . « طبقات كبرى»، ج 1/ 227- 228؛« سيره ابن هشام»، ج 1/ 480- 482.
[2] . سوره انفال/ 30.
[3] . از آغاز سوره تا آيه نهم.
[4] . انفال/ 30.
[5] . « طبقات كبرى»، ج 1/ 228؛« تاريخ طبرى»، ج 2/ 100.
[6] . .« سيره حلبى»، ج 2/ 32.
[7] . .« اعلام الورى»/ 139؛« بحارالانوار»، ج 19/ 50.
[8] . « تاريخ طبرى»، ج 2/ 100.
[9] . .« طبقات كبرى»، ج 1/ 229- اين كرامت را عموم سيره‏نويسان در اينجا نقل كرده‏اند.
[10] . سوره بقره/ 207.
[11] . « مسند احمد» ج 1/ 87 و« كنزالعمال» ج 6/ 407 و در كتاب« الغدير» ج 2/ 44- 45، چاپ نجف، مدارك نزول اين آيه درباره امام على عليه السلام مشروحاً نقل شده است.
[12] . سوره توبه/ 40.
[13] . « كامل»، ج 2/ 73.
[14] . « سيره ابن هشام»، ج 1/ 491؛« تاريخ كامل»، ج 2/ 75.
[15] . « تاريخ كامل»، 2/ 74.
[16] . بسيارى از سيره‏نويسان مانند ابن اثير، در كامل، ج 2/ 74 و مجلسى در بحار ج 19/ 88، با سند صحيحى از امام ششم( همان طورى‏كه در بالا نوشته شد) مطلب را نقل كرده‏اند. ولى مؤلف كتاب« حيات محمد» مى‏نويسد: سراقة اين حوادث را به فال بد گرفت و گمان كرد كه خدايان مى‏خواهند او را از اين كار مانع شوند.
[17] . « بحار»، ج 19/ 75.
[18] . من كان له قبل محمد امانة او وديعة فليأت فلنؤد اليه امانته.
[19] . « امالى»/ 300.
[20] .  فمن سره ان افرى لَحمه و اهريقَ دَمه فَلَيدنَ منّى.
[21] . وَاعتَنَقَهُ و بكى رحمة لما بقدميه من الورم-« تاريخ كامل»، ج 2/ 75.
[22] . « امتاع الاسماع»/ 48- بنابراين، تاريخ محاصره خانه پيامبر صلى الله عليه و آله سه شب پيش از شب اول ماه ربيع‏الاول سال يكم هجرت بوده است‏و پيامبر صلى الله عليه و آله در شب دوشنبه از منزل بيرون رفت و وارد غار ثور شد و پس از سه روز توقف در غار، شب پنج‏شنبه آغاز ربيع‏الاول از غار بيرون آمد و رهسپار مدينه گرديد و روز دوازدهم وارد« قبا» شد. به كتاب« المبداءوالتاريخ» ج 4 مراجعه بفرماييد.
[23] . « تاريخ طبرى»، ج 1/ 106.
[24] .فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام،آیت الله جعفر سبحانی،ص25.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page