متوفاى 1320 ق.
میلاد نور
زادگاه نورى دهى است از روستاهاى سر سبز شهر نور،به نام «یالو» واقع در استان مازندران.
هیجدهم شوال (1254) در شهر نور سورو سرورى برپاست. شهر حال و هوایى دیدنى دارد. همه خوشحال و شادمانند و دل خوش از اینكه نورى بر نوریان اضافه شده است. تو گویى در آیینه دل، آسمان حدیث را میدیدند كه آفتابش آیت الله نورى شده است و سرآمد محدثان شیعی، همین كودك امروز نور است كه نام آورى زبانزد گشته است.
خضر راه
طى این مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
«حافظ»
براى كسى كه میخواهد مسیر كمال را طى كند داشتن راهنما یا راهنمایان دلسوز و صادق، به بیان لسان الغیب، «خضر راه» لازم و ضرورى است؛ بویژه براى كسى كه تازه در اول راه است. اگر گفته شود رمز موفقیت مردان بزرگ در همین نكته نیك نهفته است خیلى هم خالى از صداقت نیست، چرا كه بیشتر بزرگان، موفقیت خویش را مدیون مربیان و معلمان دلسوز خود میدانند.
محدث نورى هم كه بیگمان از آن بزرگمردان نامى است همانند بیشتر مراحل زندگانی، در این مرحله حیاتى هم توفیق رفیقش شد. با اینكه در كودكى از وجود پر نور پدر محروم میشود ولى در سایه سعى و تلاش خویش از همان اول جستجو را آغاز میكند و مییابد آنچه را كه میخواهد. چرا كه خواستن توانستن است و جوینده یابنده و حركت، بركت آفرین.
تو پاى به راه در نه و هیچ مگو خود راه بگویدت كه چون باید رفت
نورى با عزمى راسخ پاى در راه مینهد، میجوید و میرود، میرود و میجوید تا به خضر راهى میرسد. هنوز بیش از چهارده پانزده بهاران از عمرش نگذشته بود ونوجوانى بیش نیست كه ملازم فقیه فرهیختهاى مى شود به نام «ملا محمد على محلاتی» و با شور و شوق تمام و نشاطى كه مخصوص جوانان جدى است هر چه میتواند از خرمن خلوص و دانش انبوه او خوشه چینى میكند و خدا خدا میكند كه هیچ ساعتى از فرصتها را از دست ندهد؛ فرصتهایى كه تنها در زمان زنده جوانى پیدا میشود و بس.
در سایه اساتید
بى شك فقیه نور از خرمن خیلیها خوشه چینى كرد و شاگرد شایسته دانشمندان و اندیشمندان زیادى بود و بعیضى از آنها تعهد و تخصص او را به طور كتبى تأیید كردهاند. به اختصار از چند استاد نورى نام میبریم:
1ـ فقیه فاضل ملا محمد على محلاتى (1232-1306 ق.)[1]
2ـ عالم جلیل القدر عبدالرحیم بروجردى (درگذشت 1306 ق.) ایشان پدر زن محدث نورى نیز بود.[2]
3ـ شیخ العراقین عبدالحسین تهرانى (درگذشته 1286 ق.)[3]
4ـ شیخ اعظم، مرتضى انصارى (1214-1281 ق.)
5ـ جمال السالكین، آخوند ملا فتح على سلطان آبادى (1312 ق.)[4]
6ـ فقیه كبیر ملا شیخ على خلیلى (1226-1279 ق.) [5]
7ـ معز الدین سید مهدى قزوینى (1222-1300 ق.)[6]
8ـ میرزا محمد هاشم خوانسارى (1235-1318 ق.)[7]
9ـ آیت الله حاج ملا على كنى (1220-1306 ق.) [8]
در محضر مجدّد
محدث نوری، در نجف اشرف در درس میرزاى بزرگ، مجدّد شیرازى شركت میجست و زمانى كه میرزا به سامرا هجرت كرد محدث نورى با شیخ خویش آخوند سلطان آبادى و دامادش شیخ شهید، فضل الله نوری، نخستین كسانى بودند كه به دنبال میرزا به سامرا هجرت كردند و در آنجا به او پیوستند.
از آن به بعد است كه علامه نورى قرین قهرمان حماسه فتواست و لحظهاى از او جدا نیست. او چنان جانانه و نستوه در خدمت مرجیعت و چراغ خانه فقاهت است كه اگر گفته شود «نورى ساعد مساعد میرزاى بزرگ بود.» هیچ بیجا نیست. در این خصوص تنها به ترجمه سخنى از شیخ آقا بزرگ تهرانى بنده میكنیم:
«علامه نورى كه از بزرگترین و قدیمیترین و بزرگوارترین اصحاب مجدد شیرازى بود. میرزا كارهاى با اهمیت را به او ارجاع میداد و رأى از او صادر مى شد!
در بین شاگردان میرزا، از آن معدود مردانى بود كه در آفاق و اكناف عالم برجسته و شناخته شده بود.
نامههایى كه از شهرها و نقاط مختلف جهان به خانه مرجعیت سرازیر میشد غالبا توسط نورى به دست میرزا میرسید و بیشتر جواب نامهها به وسیله او و به قلم او نوشته میشد. خواستهاى مهاجرین و پناهندگان به خانه مرجعیت به سعى و تلاش او برآورده میشد همان طور كه سفیر و نماینده امام مجدد بود در تصدى امور دیگرى چون:
1ـ دیدار و پذیرایى از كسانى كه به نوعى احتیاج به بیت مرجعیت داشتند و براى كارهاى مختلف به میرزاى مجدد رجوع میكردند.
2ـ تودیع و مشایعت میهمانان.
3ـ تنظیم برنامه براى طلاب و رسیدگى به امور معاش آنان.
4ـ عیادت از بیماران و درماندگان
5ـ ترتیب و تشكیل مجالس عزادارى به یاد ابوالشهداء امام حسین (علیهالسلام) و انبوهى از كارهاى دیگر كه در شأن یك مرجع بزرگى چون مجدد شیرازى بود.[9]»
پرواز تا بر دوست
محدث نورى كه از پیروان پاك امام حسین (علیهالسلام) بود در راه بازگشت از آخرین سفر زیارتى خویش از دشت گلگون لالهها یعنى كربلا، بیمار شده، درد خویش را ، براى رعایت حال دیگر كاروانیان نینوا پنهان میدارد، مبادا كه كربلائیان را اذیت كرده باشد.
به نجف اشرف ، محل اقامت خویش كه میرسد، بیماریش روز به روز شدت یافته، درد دلش سحر به سحر سبز میشود. عاقبت زخمى را كه از خنجر هجران خورده بود و سالیان سال، سینه سیناییاش را سوخته بود گل میكند.
شب چهارشنبه، 27 جمادى الثانى سال 1320 قمرى بود كه آن روشنى بخش آسمان ولایت و درایت (در 66 سالگی) غروب میكند و براى همیشه نوریان را در نار فراق میگدازد و بنا به وصیت خودش در یكى از ایوانهاى آستان قدس امیرالمؤمنین على (علیهالسلام) به خاك سپرده مى شود.
حوزه بزرگ نجف كه آن روز مركز مكتب سرخ تشیع و مهبط ستارگان آسمان دانش بود به ماتم نور نشست و مردم شهر بویژه دانشمندان عزادار شدند. شعرا و اهل قلم در حوزه علمیه نجف به سرودن سوگنامهها پرداختند. از آن میان شاعرماهر، شیخ محمد آخوند شوشترى (متوفاى 1322 ق.) در سوگ نورى چنین سرود:
«رفت حسینى كه جان جمیلش در «عالم ذر» از نور دانشها سرشته شده بود.
مقدس مكانى است جایى كه درفش دانش (محدث نوری) را درخود جاى داده است.
دانشمندى كه نفسى نفیس و مقدس و ذكرى جمیل و پاك داشت.[10]»
حال با نقل سخن سبزى از علامه شیخ محمد حسین كاشف الغطاء، این ارادتنامه مختصر را در حق حضرت نورى و همه نوریان شیعى ختم میكنیم: «علامة الفقهاء و المحدثین، گردآورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاك (علیهمالسلام) داراى دانشهاى پیشینیان و معاصرین، بیگمان حجت خداست. زنان روزگار از آوردن مانندش نازا و استوانههاى فضیلت در برابر فضلش نارساست. خدایى مردى كه خود را ساخته، شب زندهدارى كه سینه سیناییاش از شوق اشتیاق گداخته بود.اوعالمی آگاه و عابدی اواه بود. با خویشتنداریاش فرشتگان آسمان را به شگفتى وامیداشت. اگر خدا میخواست به بندگانش تجلى كند، میفرمود: این نورى نور من است . چنین مرد، مولا و سرور ما ثقة الاسلام حاج میرزا حسین نورى است.»[11]
به حسن و خلق و وفا كس به یار ما نرسد تو را در این سخن انكار كار ما نرسد
«حافظ شیرازی»
****************************************
[1] - خاتمه مستدرك الوسائل: محدث نوری، چاپ قدیم سه جلدی،ج 3، ص 877.
[2] - مدرك پیشین: ج 3، ص 877
[3] - مدرك پیشین،فائده سوم.
[4] - كیهان اندیشه (1371) ش 45، ص 69-79.
[5] - ماضى النجف و حاضرها، ال محبوبه، ج 2،ص 239،چاپ بیروت.
[6] - احس الودیعه ، اعتماد السلطنه: ج 1، ص 89، چاپ بغداد، 1348 ق.
[7] - پیشین: ج 1، ص 141.
[8] - پیشین: ج 1، ص 101.
[9] - نقباء البشر: ج 2، ص 549.
[10] - متن شعر در جلد دوم نقباء البشر: ص 548 موجود است.
[11] - نفس الرحمن: ص 8 – كشف الاسرار: ص 245.