اخلاقِ قرآنى

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

جواد محدثى

معیار ومیزان

قرآن كريم، سفره گسترده فيض الهى و كلام نورانى پروردگار انسان و جهان است. اين منشور آسمانى، معيار و محك درستى و نادرستى انديشه‏ ها، احكام و رفتار به شمار مى‏آيد و هر چه با رهنمودهاى آن ناهماهنگ باشد، فاقد ارزش و اعتبار است.از آنجا كه براى شناخت درست از نادرست در هر موضوعى به «معيار» و «ميزان» نياز است، رجوع به اين كتاب الهى در هر زمينه، به ويژه اخلاق و خودسازى و هنجارهاى رفتارى يك ضرورت است.


اين سند نبوت و معجزه جاويد حضرت رسول ـ صلى‏ الله عليه وآله وسلم ـ در صورتى مى‏تواند در زندگى و اخلاق فردى و اجتماعى ما تأثيرگذار باشد كه «امامت قرآن» را بپذيريم؛ به هدايت آن گردن بنهيم و آن را به عنوان «الگو» قبول و خود را به آن عرضه كنيم و ارزيابى اخلاق و عمل خويش را با اين «ميزان» انجام دهيم. آنگاه روشن مى‏شود كه چه كسى «اخلاق قرآنى» دارد و چه كسى از چنين تربيتى دور شده است.
قرآن كريم، پيامبر عزيز ما را «اسوه حسنه» معرفى مى‏كند(1) و او را به مدال «انّك لعلى خلقٍ عظيم»(2) مفتخر مى‏سازد. آن حضرت نيز خود را مؤدب به اخلاق الهى و متخلّق به اخلاق قرآنى ساخته، مى‏فرمود: «ادَّبنى ربّى فاحسَنَ تأديبى»؛(3) «پروردگارم مرا تأديب و تربيت كرده و خوب ادبم كرده است.»
از زبان يكى از همسران پيامبر نيز درباره اخلاق آن حضرت نقل شده است كه: «خُلْقُ رسول اللّه القرآنُ»؛(4) «اخلاق او قرآن بود.» اين نشان مى‏دهد كه تجسم و تبلورى از قرآن را در رفتار پيامبر خدا مى‏توان مشاهده كرد. پس در راستاى هدف بعثت نبوى كه فرمود: «بُعِثْتُ لاِءَتمم مكارم الأخلاق»؛(5) بجاست اخلاق قرآنى را هم از كلام وحى و هم از سيره نبوى بياموزيم و خلق و خوى خويش را با اين معيارهاى نورانى آراسته سازيم. به چند نمونه در اين نوشتار، بسنده مى‏شود:

1ـ امير نفس و اسير نفس
از برجسته‏ترين صفات يك انسان وارسته و اخلاقى، «تسلط بر نفس» در مقابل كششهاى نفس امّاره و تمايلات و وسوسه‏هاى شيطانى است. از اين خصيصه مى‏توان به عنوان «تقوا» و «عفاف» هم نام برد.
قدرت اراده و انتخاب، معجزه مى‏كند، به شرط آنكه از اين نعمت الهى و وديعه ربانى بهره شايسته ببريم و بذر وجود را به برگ و بار بنشانيم.
كنترل قواى درونى و غرايز از طغيان و عصيان كه در فرهنگ قرآن از آن به «جهاد با نفس» تعبير مى‏شود، ثمره اين حسن استفاده از آن قدرت است؛ ثمره آن هم رسيدن به بهشت الهى است.
در قرآن كريم مى‏خوانيم:
«وَ اَمّا مَنْ خافَ مقامَ رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهوى، فإِنَّ الجَنَّة هى المأوى»(6)
«هر كس از جايگاه پروردگارش بيمناك باشد و "نفس" را از هوى و هوس بازدارد، به يقين جايگاهش بهشت برين است.»
بيم از خدا و حاضر و ناظر ديدن او، به انسان نيروى كنترل نفس مى‏دهد. خشم و غضب قابل كنترل است و جايگزين آن «حلم» است. شهوت و غريزه جنسى را مى‏توان با تقوا مهار كرد و به «عفاف» رسيد. حرص و طمع را هم مى‏توان با مناعت طبع به بند كشيد و بر اريكه «قناعت» تكيه زد. بخل و حسد را نيز مى‏توان درمان كرد و از دام دنيازدگى رست. خمير مايه همه اينها، مهار زدن بر تمنيّات سيرى‏ناپذير نفس حيوانى است. نفس سركش را مى‏توان رام ساخت و به جاى «اسير نفس» شدن، «امير نفس» شد.
وادادگى برخى به جايى مى‏رسد كه نه تنها با تمنيّات و شهوات نفس مجاهده نمى‏كنند، بلكه به «نفس ‏پرستى» دچار مى‏شوند و نفس و خواسته‏هايش براى آنان بتى مى‏شود كه خود را در آستان آن قربانى مى‏كنند.
اگر قرآن كريم، ملامت‏ گرانه مى‏فرمايد:
«اَفرَأيتَ مَنِ اتَّخذَ اِلهَهُ هَواه؟»(7)
«آيا ديدى آن را كه هواى خويش را معبود خود قرار داد؟»
اشاره به اين گونه اسيران نفس و پرستندگان هوسهايند كه به جاى «امارت بر نفس» دچار «اسارت نفس» شده ‏اند.

2ـ خودفراموشى و خدا فراموشى
به جاى آنكه روح، در خدمت جسم باشد (كه اغلب دچار آنند)، اگر جسم و تن مَركب شود و روح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بيدارى» و «خانه پاكى» فرود نخواهد آمد.
رجوع به فطرت خدايى و زدودن گرد و غبار غفلت و نسيان از آينه جان، گل وجود را شكوفا مى‏سازد. ولى به دنبال «خدافراموشى»، «خودفراموشى» است و در پى خودفراموشى هم، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.
اين معادله را قرآن كريم، چنين بيان مى‏كند:
«نَسُوا اللّه فَاَنساهُمْ اَنْفُسَهم»(8)
«خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنان را از خودشان فراموشاند!»
اينكه فرموده ‏اند: عالم محضر خداست و در محضر خدا گناه نكنيد، يك حقيقت قرآنى است و هشدارى است كه آن «فراموشى» پديد نيايد. كدام صحنه و عمل است كه از خدا پوشيده بماند؟ و چه كسى مى‏تواند كارى كند و حرفى بزند كه از خداى بصير و سميع، مكتوم و مخفى بماند؟ هشدار قرآن كريم چنين است:
«اَلَم يَعلم بِاَنَّ اللّهَ يَرى؟»(9)
«آيا ندانست كه خدا مى‏بيند؟»
چه چيزى جز يك شرم مقدس مى‏تواند انسان را به اين مرحله از رشد فكرى و شكوفايى معنوى برساند كه از خداى متعال كه همه جا حاضر و ناظر اعمال اوست شرم كند و نافرمانى نكند؟
كسى كه خود را و فطرت خويش را و هدف خلقت خود را از ياد برد، «بندگى خدا» را هم فراموش مى‏كند و از چنين كسى انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى نيست.
«خودآگاهى»، كيمياى گرانبهايى است كه تضمين كننده رستگارى انسان است. «غفلت» نيز، زيربنا و ريشه عمده تباهيها و سقوطهاى اخلاقى است.
قرآن كريم، هم خودش «ذكر» است و ياد، هم پيامبران را «مذكِّر» و يادآور مى‏شمارد؛ هم نماز را «ذكر خدا» معرفى مى‏كند و هم يادآور حقايقى همچون: ضعف و زبونى انسان، كوتاهى عمر، حسابرسى قيامت، فرجام بهشت يا دوزخ، نعمتهاى الهى و لزوم شكر، دشمنى شيطان با انسان، تباه شدن جوهره انسان در اثر حرص و آز، سرنوشت شوم اقوام لجوج و ناسپاس گذشته و ... است.
اين گونه است كه مفتاح ذكر، گشاينده درهاى سعادت به روى انسان مى‏شود. قرآن كريم توصيه مى‏كند كه مبادا اموال و اولاد، شما را از «ياد خدا» غافل و سرگرم كند و در نتيجه از خاسران شويد:
«يا ايّها الَّذينَ آمَنوا لا تُلهِكُمْ اَموالُكُمْ وَ لا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذكراللّه ...»(10)
چرا كه اين گونه فراموشى، به فراموشى انسان از خويش و سعادت و فرجامش منتهى مى‏شود و همين؛ بزرگ‏ترين خسارت و باخت براى اوست. قرآن، هم يادآور پيوسته و مكرر «ربوبيت خدا»ست، هم يادآور «عبوديت انسان»، تا از گليم بندگى پاى را فراتر نگذارد و به محدوده طغيان و عصيان وارد نشود.
خداوند، ستارالعيوب است، ولى غافل و جاهل نيست. در خلوت و جلوت و تنهايى و جمع، با ماست و از ضمير و ظاهر ما آگاه است.
«وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ واللّهُ بما تَعْمَلُونَ بصير»(11)
روز قيامت، چه آبروهايى كه بر خاك رسوايى مى‏ريزد! اين سزاى آنان است كه گوهر «ياد» را گم كرده و گرفتار غفلت از «خدا» و «خود» شده باشند.

3ـ شست و شوى روح
گاهى اشتغالات روزمره و گرفتاريهاى زندگى، انسان را از رسيدن به «خود» و رشد دادن به نهال وجود غافل مى‏سازد و روح، دچار فرسايش مى‏شود. اگر خستگى جسم با تفريحات سالم و استراحت از بين مى‏رود، خستگيهاى روحى هم در سايه‏سار نيايش و دعا به آرامش مى‏رسد.
«آب»، تشنگى جسم را فرو مى‏نشاند و «اشك» تشنگى روح و جان را. از اين رو، «نيايش» يكى از ضرورى‏ترين نيازهاى زندگى است.
قرآن بارها تأكيد كرده، تا انسانها در معبد نيايش، سرِ بندگى و خضوع بسايند و با تهجد و دعا و ذكر و استغفار، بنده بودن خويش را به ياد آورند. فرمانهاى «اعبدوا اللّه» كه در قرآن است، براى بيدار ساختن فطرت خداجويى است.
انسان تا «بنده» نشود، «آزاد» نمى‏شود. در پيشگاه خداوند، هر كه خاضع‏تر و بنده‏تر و خاكى‏تر باشد، عزيزتر و مقرب‏تر است.
«اِنَّ الَّذينَ عِنْدَ ربِّك لا يَستكبرونَ عَنْ عبادته ...»(12)
«آنان كه نزد پروردگار تواند، از پرستش او متكبرانه سرباز نمى‏زنند.»
اگر زبان فطرت ما تجلى و ظهور يابد، همان «عبادت» مى‏شود. بايد روزى چند بار، روح را در «چشمه بندگى» شستشو داد و نهال فطرت را آبيارى كرد. عبادت هم، اگر عارفانه و آگاهانه و با بصيرت باشد، غبار رذايل را از چهره جان مى‏زدايد و پرده غفلت را ـ اگر بر سراچه دلها آويخته باشد ـ كنار مى‏زند. عبادت، نوعى سپاس به درگاه ولى نعمت ماست. در قرآن هم فرمان «عبادت» و «شكر» با هم آمده است: «وَ اعْبُدوهُ وَ اشكروا له ...».(13)
اگر دل را از غرور و عجب و خودخواهى و خودبينى پاك كنيم، تبديل به يك «آينه» مى‏شود و در اين آينه، نور خدا تجلى مى‏كند. آلودگى درونى، غبار چهره جان است. آينه غبار گرفته، چهره‏اى تيره و غيرشفاف نشان مى‏دهد. پس راهى جز زدودن گرد و غبار غفلت از سيماى آينه دل نيست، تا بتواند جلوه‏گاه نور گردد.

4ـ رعايت حرمتها
پاسداشت حرمتها و مراعات حريمها، جلوه‏اى ديگر از تربيت قرآنى است. حق پدر و مادر، از مهم‏ترين حقوق است كه «احسان به والدين» در كنار «عبادت خدا» آمده است و قرآن چنين مؤكد به رعايت حرمت پدر و مادر فرمان مى‏دهد و از تندى و پرخاش نسبت به آنان برحذر مى‏دارد و به سخن نيك و لحن شايسته در گفتار و برخوردى خاضعانه و متواضعانه با ايشان و گشودن بال رحمت و رأفت مهر بر سر آنان و نيز خيرخواهى و دلسوزى و دعا درباره آنان دستور مى‏دهد.
اينها همه، در آيه «اِمّا يَبْلُغَنَّ عندكَ الكِبَرَ اَحدهُما او كلاهُما فَلا تَقُلْ لهما اُفٍّ ...»(14) آمده است.
اخلاق قرآنى، در حرمت نهادن به پدر و مادر و قدرشناسى از زحمات آنان جلوه‏گر است. قرآن بارها در كنار دعوت به توحيد و نهى از شرك، به «احسان به والدين» دستور داده و در جايى هم به وضوح و صراحت، سپاسگزارى در آستان خدا و سپاس نسبت به پدر و مادر را كنار هم مطرح كرده است:
«اَنِ اشْكُرْ لى وَ لِوالديك»(15)
سلوك قرآنى، تنها در پيمودن راههاى پرپيچ و خم عرفانى و تهذيب نفسهاى پارسايانه و تقواهاى شگرف نيست. ادب و احترام نسبت به پدر و مادر هم، كه امرى پيش پا افتاده و خانوادگى و فاميلى است، از گردونه «اخلاق قرآنى» بيرون نيست.
در روايات، رعايت ادب و احسان نسبت به آن دو را به اين دانسته‏اند كه: آنان را به اسم صدا نكنى؛ به احترامشان برخيزى؛ از آنان جلوتر راه نروى؛ با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگويى؛ نيازهايشان را برآورى؛ خدمتگزارى به آنان را وظيفه‏اى بزرگ بدانى و از آنان در سن كهولت و سالخوردگى و از كارافتادگى مراقبت كنى. آنان، گوهرهاى خانگى‏ اند و حفظ اين گوهرها، فرمان قرآن است.

5ـ صدق و راستى
«راستى» در گفتار و كردار، در نيت و عمل، در دوستى و رفاقت، در گواهى و مشاركت، در قول و قرار و عهد و پيمان، در امتحان و كار، در همسايگى و روابط و ... يك ارزش مهم اخلاقى به شمار مى‏رود. در مقابل، دروغ و نيرنگ و شيادى، گندم‏نمايى و جو فروشى، وعده دادن و خلف وعده كردن، از مظاهرِ «عدم صداقت» است كه بنيان جامعه را بر هم مى‏زند.
ميدان «صدق»، تنها در گفتار نيست. صداقت در ابراز محبت و صدق در عهد و صدق در ايمان هم از مصاديق راستى است. قرآن كريم دستور مى‏دهد كه با راستان باشيد: «وَ كُونوا مع الصّادقين».(16)
از حضرت اسماعيل با عنوانِ «صادق الوعد» ياد مى‏كند؛(17) از مقام والاى صديقين ستايش مى‏كند و روز قيامت را روزى مى‏داند كه صدق صادقان و راستى راستان به فريادشان مى‏رسد: «هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادقينَ صدقهم».(18)
از لقبهاى پرافتخار و دوست داشتنى حضرت زهرا ـ سلام‏الله عليها ـ نيز، «صديقه» است.
تربيت شده اخلاق قرآنى، نه دروغ مى‏گويد؛ نه ريا و تظاهر مى‏كند؛ نه ديگران را فريب مى‏دهد؛ نه دچار نفاق و دورويى مى‏شود؛ نه براى جلب منافع مادى، كم‏فروشى و احتكار و تقلب مى‏كند. ناهمخوانى ظاهر و باطن و يكى نبودنِ «بود» و «نمود»، از عدم صداقت سرچشمه مى‏گيرد.
از قول بايزيد بسطامى چنين نقل شده است:
«يا چنان نماى كه هستى، يا چنان باش كه مى‏نمايى.»
امام باقر ـ عليه‏السلام ـ فرمود: بد بنده‏اى است آنكه دو چهره و دو زبان داشته باشد؛ در حضور برادر دينى او را مى‏ستايد و پشت سر، او را مى‏خورد!(19)
«صداقت سياسى» هم خود را در مسائل اجتماعى و فعاليتهاى گروهى و جناح‏بنديها و طرفداريها و موضع‏گيريها نشان مى‏دهد و دورويى از بازيگرى و رندى آشكار مى‏شود.
اساس اسلام بر «صداقت» است. سعدى چه نيكو گفته است:
طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست

6ـ حُسن خُلق
تندخويى و بداخلاقى، جهنمى سوزان براى خود فرد و ديگران است. «حسن خلق» و رفتار نيك و برخورد شايسته، جامعه و محيط و خانه و محل كار و آموزشگاه و اداره را به «بهشت» تبديل مى‏كند.
ماهى به آب زنده است و يك مسلمان اجتماعى به حسن سلوك و خوش خلقى و مدارا با ديگران. قرآن كريم، اخلاق كريمانه حضرت رسول ـ صلى ‏الله عليه وآله وسلم ـ را مى‏ ستايد و با لقبِ «اِنَّك لَعلى خُلْقٍ عظيمٍ» مفتخرش مى‏سازد و عامل محبوبيت و رمز جاذبه و موفقيت او را عطوفت و مهربانى و اخلاق نرم و زيبا معرفى مى‏كند:
«وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غليظَ القلبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(20)
«اگر خشن و تندخو و سخت دل بودى، مردم از دور تو پراكنده مى‏شدند.»
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود لطف كن لطف، كه بيگانه شود حلقه به گوش
پيامبر اكرم ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ بخش مهمى از موفقيت خويش را در تبليغ دين و دعوت مردم، مديون اخلاق نيك خود بود. رفتارا و دلِ سرسخت‏ترين دشمنان و متكبرترين جاهلان را نيز نرم و رام مى‏كرد. آن حضرت مى‏فرمود:
«انسان با "حسن خلق" مى‏تواند به درجه "صائم قائم" برسد، يعنى كسى كه روزها روزه و شب‏ها مشغول عبادت و تهجد است.»(21)
خداوند در قرآن به پيامبر عزيزش دستور مى‏دهد كه با مردم با عفو و فرمان به نيكى و اعراض از جاهلان برخورد كند و از اصحاب او نيز با عنوانِ «رُحَماء بينهم» ياد مى‏كند. مسلمان اگر «حسن خلق» نداشته باشد، به اخلاق قرآنى آراسته نيست؛ هر چند شب و روزش به عبادت بگذرد!

7ـ پرهيز از بدگمانى
نحوه فكر و شناخت، در نحوه عمل و رفتار انسان مؤثر است. كسى كه گمان و حدس را پايه قضاوت ها و عملهاى خود قرار دهد، بسيار خطا مى‏كند و به اشتباه مى‏افتد.
«سوء ظن»، بدگمانى‏اى است كه ريشه معرفتى و يقينى ندارد و هر كس به مردم بدبين شد، هم ايمان خويش را مى‏سوزاند و هم رابطه‏اش با ديگران اختلال مى‏يابد. اگر كسى بتواند گمان خود را كنترل كند و از سوء ظن رها شود، زندگى را براى خود گوارا مى‏سازد و جلوى بسيارى از خلافها و گناهان و جرايم نيز گرفته مى‏شود.
قرآن به مؤمنان چنين دستور مى‏دهد:
«اِجتَنِبُوا كثيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ»(22)
«از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، به يقين برخى از گمانها گناه است.»
آنكه با عينك بدبينى به جهان و آفرينش مى‏نگرد، خود را در معرض تباهى قرار مى‏دهد. بدبينى به مردم نيز پيامدهاى ناگوار اجتماعى دارد. بدگمانى، سرطان روح و ويروس تباه كننده روان و انديشه است.
توصيه دينى اين است كه نسبت به كار ديگران، تا آنجا كه مى‏توان بايد خوشبين بود و كارها را «حمل به صحت» كرد و براى افعال ديگران «محمل صحيح» يافت. اگر بدبينى در جان انسان نفوذ كند، به راحتى دروغ مى‏گويد و تهمت و افترا مى‏زند و غيبت مى‏كند و به علاوه، «آرامش روان» را هم از انسان سلب مى‏كند.

8ـ فروتنى و خاكسارى
خاكسارى و تواضع، گوهرى است كه عارفان خودشناس و خداشناس آن را دارند و برخورد متواضعانه با همنشينان و دوستان را مايه عزت و سربلندى مى‏دانند و آن را وسيله جذب دلها و محبتها قرار مى‏دهند.
رسول خدا ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ در برخورد با مردم اين ويژگى را داشت، نرم و متواضع و خاكى بود.
«فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(23)
تواضع، جلوه‏هاى مختلف دارد. نحوه نگاه، نحوه سخن گفتن، نوع راه رفتن، كيفيت غذا خوردن، شيوه نشستن و برخاستن، رفتار با ديگران، لباس پوشيدن و ... همه و همه، هم مى‏تواند متكبرانه باشد، هم متواضعانه.
قرآن كريم از ويژگيهاى بندگان خاص، يكى هم تواضع را نام مى‏برد:
«وَ عبادُ الرَّحمن الذين يَمْشُونَ عَلَى الأَرضِ هَوْناً ...»(24)
«بندگان خدا در روى زمين متواضعانه راه مى‏روند ... .»
از توصيه‏هاى لقمان حكيم به فرزندش يكى هم تواضع است:
«فرزندم! چهره خود را از روى بى‏اعتنايى از مردم بر نگردان، روى زمين متكبرانه راه مرو، كه خداوند متعال مغروران فخر فروش را دوست نمى‏دارد. در راه رفتن ميانه‏رو باش، صدايت را پايين بياور، همانا زشت‏ترين صداها صداى الاغ است.»(25)
انسانِ خويش گم كرده و مغرور، ضعف ها و كاستي هاى خود را فراموش مى‏كند و بر ديگران كبر و فخر و بزرگى مى‏فروشد و رفتارى از روى بى‏اعتنايى و تحقير با ديگران دارد و هيچ كس را در دانش و كمال و كاردانى و خوبى و پاكى، مثل خود نمى‏داند. نتيجه چنين چيزى جز غرور و كبر نيست.
تواضع در گفتار و رفتار و نشست و برخاست و معاشرت و نگاه و سلام و ... جوهره تهذيب شده انسان را آشكار مى‏سازد. از اين رو انبيا و اولياى الهى، اخلاقشان تواضع و برخوردشان فروتنى بود.

9ـ سپاس نعمت
تا انسان «نعمت» را نشناسد، به حالتِ «شكر» نمى‏رسد. راه شاكر شدن، شناخت نعمت و صاحب اصلى نعمت است. بايد «داشته»ها را با «نداشته»ها سنجيد و برخورداريها را با نداشته‏ها مقايسه كرد و به نعمتها آگاه شد و آنها را سپاس گفت. اين، اخلاق و تربيت قرآنى و نبوى است.
در سراسر قرآن، توجه دادن به نعمتها مشهود است. ياد كردن از اولياى الهى كه قدرشناس نعمتهاى خدا بوده‏اند نيز، فراوان در آيات كلام الله به چشم مى‏خورد.
قرآن كريم تصريح دارد كه شما قدرت شمارش نعمت هاى الهى را نداريد:
«وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَة اللّهِ لا تُحْصُوها»(26)
ولى از سوى ديگر توصيه به يادكرد نعمتها و شكر آنها مى‏كند:
«اُذْكُرُوا نِعْمتى الَّتى اَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»(27)
از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به در آيد؟
به هر حال، شاكر بودن، اخلاق شايسته قرآنى است. يكى از كليدهاى گشايش «باب شكر» توجه به برتريها و برخورداريهاست. اين نيز به مواهب مادى محدود نمى‏شود. تندرستى، جوانى، عقل، مسلمانى، امنيت، فراغت، حافظه، محبت اهل بيت، ولايت، ترك گناه، ذوق هنرى، روحيه خدمت‏ رسانى، گويايى زبان، محبوبيت اجتماعى، زيبايى، برخوردارى از پدر و مادر خوب، داشتن معلم شايسته و دوستان پاك و ... همه از نعمتهاى ارزشمند الهى‏اند و مى‏بينيد كه اگر قصد شمارش باشد، انسان به ستوه مى‏آيد و بى‏شمارى نعمتها زبانش را مى‏بندد.
اما قانون الهى و سنتى كه در قرآن به آن تصريح شده، اين است كه:
«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزيدَنَّكُمْ»(28)
«اگر شكر و سپاس كنيد، بر شما مى‏افزايم.»
شكر نعمت، نعمتت افزون كند كفر نعمت، از كَفَت بيرون كند
براى شكرانه نعمت هم بايد از او توفيق خواست، كه بى‏مدد او، از عهده شكر كوچك‏ترين نعمتش هم بر نخواهيم آمد.
نمونه‏هاى اخلاق قرآنى فراوان است. آنچه گفته آمد، تنها نمونه‏اى از بسيار است. باشد كه به خُلق قرآنى آراسته شويم و كتاب خدا را الگوى رفتار خويش سازيم.
__________________________________
1- سوره احزاب (33) آيه 2.
2- سوره قلم (68) آيه 4.
3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 78.
4- سنن النبى، ص 58.
5- مكارم الاخلاق، ص 5.
6- سوره نازعات (79) آيه 40 و 41.
7- سوره جاثيه (45) آيه 23.
8- سوره حشر (59) آيه 19.
9- سوره علق (96) آيه 14.
10- سوره منافقون (63) آيه 9.
11- سوره حديد (57) آيه 4.
12- سوره اعراف (7) آيه 206.
13- سوره عنكبوت (29) آيه 17.
14- سوره اسراء (17) آيه 23 و 24.
15- سوره لقمان (31) آيه 14.
16- سوره توبه (9) آيه 120.
17- سوره مريم (19) آيه 54.
18- سوره مائده (5) آيه 119.
19- بحارالانوار، ج 73، ص 203.
20- سوره آل عمران (3) آيه 159.
21- ميزان الحكمه، ج 3، ص 139.
22- سوره حجرات (49) آيه 12.
23- سوره آل عمران (3) آيه 159.
24- سوره فرقان (25) آيه 63.
25- سوره لقمان (31) آيه 18 و 19.
26- سوره ابراهيم (14) آيه 34.
27- سوره بقره (2) آيه 40.
28- سوره ابراهيم (14) آيه 7.