سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
که آینه نگذارند، در برابرتان...
که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان
شکسته ای و همین که به راه می افتی
صدای آینه می آید از سراسرتان ...
چه روی داده که حتی برای یک لحظه
عقب نمی رود از روی چهره معجرتان
نبینمت که به دیوار تکیه می آری
کنار چشم های غریب همسرتان
کجاست شانه زدن ها که کار هر شب بود
به گیسوان همیشه نجیب دخترتان
خدا به خیر کند این نفس زدن ها را...
که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان
ببین چگونه غرور شکستۀ مردی
نشسته پای نفس های رو به آخرتان
شاعر : علی اکبر لطیفیان