نوبتِ توست ، بیا فضّه پرستاری کن
فاطمه از رمق افتاد ، بیا کاری کن
بعدِ یک عمر ، نگهداریِ زهرا از تو
چند روزی تو از این خانه نگهداری کن
فضّه ، آرام بگیر آن طرفِ بازو را...
وقتِ برخاستنش ، فاطمه را یاری کن
سعی کن بسترِ او را دو سه ساعت بِبَری
تنِ او ، دور ، از این بسترِ بیماری کن
فضّه ، امروز دگر خانه تکانی با تو
جان زهرا ، تو کمی بیشتر همکاری کن
به خدا فاطمه ام حال ندار است ، ببین
برو پیشش بنشین ، خندۀ اجباری کن
چند روزِ دگر ، این خانه ندارد زهرا
تو در این بی کسی ام ، خوب عزاداری کن
شاعر : پوریا باقری