بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان من

چون درین ظلمت سرا، بر خوان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من

گرچه مهمانم ولی خود میزبان  دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من

گر کشد بار غمم یعقوب، گردد ناصبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من

بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش
بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان من

کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها
می کشد هر جا که خواهد جذبه جانان من

سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو
گر نباشد سیل اشک دیده گریان من

شاعر : حبیب الله چایچیان