در دست های او شدی آرام, لبخند می زدی به «رضا» یت

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

در دست های او شدی آرام, لبخند می زدی به «رضا» یت
اشکی نشست گوشۀ چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت

رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیلۀ تو هراسان
شد قبلۀ دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!

من تشنه‌ای رسیده به دریا، با حسرت زیارت زهرا
دربان! بگو ملیکۀ قم را: از راه آمده‌ است گدایت

لبخندِ شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جان‌ های ما، «کریمه»! فدایت

ای دختر یگانۀ مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟

می‌بارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا» ی تو «جنت»، وا شد به‌ روی ما، به دعایت

این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت

شاعر : قاسم صرافان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page