ه) توکل و توجه به اسباب طبیعی

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

تا اینجا حقیقت توکل روشن شد. بحث دیگری که باید طرح گردد، این است که شاید این سوال به ذهن کسی خطور کند که با توجه به حقیقت و معنای توکل، لازمه اش این است که دیگر انسان دست از هر کار بکشد و به خدا امیدوار باش؟! ولی این هم با عقل و هم با تجربه سازگاری ندارد. به عبارت دیگر آیا توکل کردن و کسی را وکیل خویش قرار دادن یعنی دست از کار کشیدن؟ یعنی همین که کسی را وکیل خود قرار داد، دیگر نیازی به تهیۀ اسباب لازم نیست؟ یا مفهوم توکل غیر از این است؟ یعنی انسان ضمن اینکه باید به خدا توکل کند اما نباید خودش را کنار کشیده و به گوشه ای بخزد. بلکه باید برای رسیدن به هدف و مقصود خویش از هیچ کوششی دریغ نورزد؟ مفهوم توکل این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و به گوشۀ انزوا بخزد و بگوید تکیه گاه من خداست، بلکه مفهوم آن این است که هرگاه نهایت تلاش و کوشش خود را به کار گرفت و نتوانست مشکل را حل کند و از موانعی که سد راه شدند، وحشتی به خود راه ندهد، و با اتکاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاک و قدرت بی پایان او، ایستادگی به خرج دهد، و به جهاد پی گیر خود همچنان ادامه دهد، حتی در جایی که توانایی دارد نیز خود را بی نیاز از لطف خدا نداند، چرا که هر قدرتی از ناحیۀ اوست. این است مفهوم توکل که از ایمان و اسلام نمی تواند جدا باشد، چرا که یک فرد مؤمن و تسلیم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چیز قادر و توانا و هر مشکل را در برابر اراده او سهل و آسان می داند و به وعده های پیروزی او اعتقاد دارد(1).
بنابراین اگر کسی چنین می پندارد که توجه به عالم اسباب و عوامل طبیعی با روح توکل سازگاری ندارد سخت در اشتباه است، زیرا جدا کردن اثرات عوامل طبیعی از ارادۀ خدا یک نوع شرک محسوب می شود. مگر نه این است که عوامل طبیعی نیز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان اویند، آری اگر عوامل را دستگاهی مستقل در برابر ارادۀ او بدانیم، با روح توکل سازگاری نخواهد داشت.
چگونه ممکن است چنان تفسیری برای توکل بشود، با اینکه شخص پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که سر سلسلۀ متوکلان بود، برای پیشبرد اهدافش از هیچ گونه فرصت، نقشۀ صحیح، تاکتیک مثبت و انواع وسایل و اسباب ظاهری غفلت نمی نمود، اینها همه ثابت می کند که توکل آن مفهوم منفی را ندارد(2).
مرحوم علامه (رحمت الله علیه) در تفسیر المیزان در این زمینه می نویسد:
توکل خدای تعالی و توکل بر او در امور به این عنایت نیست که او خالق و مالک و مدبر هر چیز است، بلکه به این عنایت است که خداوند اجازه داده هر امری را به مصدرش و هر فعلی را به فاعلش نسبت دهند، و چنین نسبتی را به نحوی از تملیک ملک ایشان کرده و این مصادر در اثر و فعل اصالت و استقلال ندارند و تنها سبب مستقل خدای سبحان می باشد که بر هر سببی غالب و قاهر است.
بنابراین رشد فکری آن است که وقتی انسان امری را اراده می کند و به منظور رسیدن به آن متوسل به اسباب عادی دیگر که در دسترس اوست می شود در عین حال چنین معتقد باشد که تنها سببی که مستقل به تدبیر امور بوده خدای سبحان است و استقلال و اصالت را از خویش و از اسبابی که در طریق رسیدن به آن امر به کار بسته نفی نموده و بر خدا توکل و اعتماد کند.
پس معلوم شد که معنای توکل این نیست که انسان نسبت امور را به خود و یا نه اسباب قطع یا انکار کند، بلکه معنایش این است که خود و اسباب را مستقل در تاثیر ندانسته و معتقد باشد که استقلال و اصالت به خدای سبحان منحصر است و در عین حال سببیت غیر مستقل را برای خود و برای اسباب قایل باشد.
لذا می بینیم یعقوب (علیه السلام) در جریان فرستادن فرزندان خود به مصر در عین توکلش بر خدا، اسباب را لغو و مهمل ندانسته، و به اسباب عادی تمسک می جوید، نخست با فرزندان دربارۀ برادرشان گفتگو نموده و سپس از ایشان پیمان خدایی می گیرد، آنگاه بر خدا توکل می کند...(3).
در این باره حدیثی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: هنگامی که عربی پای شتر خود را بسته و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و این کار را نشانۀ توکل به خدا می دانست، و او فرمود: اعقلها و توکل؛ پایش را ببند و سپس توکل کن(4).

گفت پیغمبر به آواز بلند   ***   با توکل زانوی اشتر بیند
رمز الکاسب حبیب الله شنو   ***   در توکل از سبب غافل مشو
رو توکل کن تو با کسب ای عمو   ***   جهد می کن، کسب می کن، مو به مو
جهد کن، جدی نما تا وارهی   ***   ور تو از جهدش بمانی، ابلهی(5)

همچنین امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
لا تدع طلب الرزق من حله فانه عون علی دینک و اعقل راحلتک و توکل(6).
روزی از راه حلال، را ترک مکن به درستی که روزی بر دین تو کمک می کند و مرکبت را ببند و بعد توکل کن.
ظاهرا مراد حضرت این است که کسب روزی از راه حلال خود کمکی به دین است و شترت را ببند و آن وقت توکل کن(7).
**************************************
1) تفسیر نمونه، ج 8، ص 367 و 368 و حقایق در اخلاق و سیر و سلوک ص 395.
2) همان، ج 10، ص 279.
3) ترجمه المیزان، ج 11، ص 340.
4) تفسیر نمونه، ج 3، ص 149، و محجه البیضاء، ج 7، ص 426 و احیاء العلوم، ج 4، ص 247.
5) مثنوی، دفتر اول.
6) بحارالانوار، ج 1010، ص 5.
7) در این باره برای مطالعه بیشتر به محجه البیضاء ص 426، ج 7 و احیاء العلوم، ج 4، ص 247 تا 249 و کیمیای سعادت، ص 810 رجوع شود.