احسان نبی اکرم دعا برای حارثه

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

دعای رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای زید بن حارثه
و گاهی نیز از خیل سوداگران این کوی افرادی را می یابیم که آن چنان آتش جانسوزی بر سراپای وجودشان شعله افکنده است که از خود بی خود شده، در منتهای اشتیاق، از آن بزرگواران خواسته اند که برای ارتحال ارواح بزرگشان به سرای باقی دعا کنند، چرا که اجسادشان تحمل بارگران آن چنان ارواح عظیمی را نمی آورده است و زید بن حارثه، یا حارث بن مالک انصاری یکی از این قهرمانان است که داستان او را در کتاب شریف کافی از زبان مبارک امام صادق (علیه السلام) این گونه می خوانیم: عن اسحاق بن عمار قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) صلی بالناس الصبح، فنظر الی شاب فی المسجد و هو یخفق و یهوی براسه، مصفرا لونه، قد نحف جسمه و غارت عیناه فی راسه، فقال له رسول الله (صلی الله علیه و آله): کیف اصبحت یا فلان؟ قال: اصبحت یا رسول الله موقنا.
فعجب رسول الله (صلی الله علیه و آله) من قوله وقال: ان لکل یقین حقیقه فما حقیقه یقینک؟ قال: ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هو اجری فعزفت نفسی عن الدنیا و ما فیها حتی کانی انظر الی عرش ربی و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و انا فیهم و کانی انظر الی اهل الجنه یتنعمون فی الجنه و یتعارفون و علی الارائک متکئون و کانی انظر الی اهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون و کانی الان اسمع زفیر النار یدور فی مسامعی. فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) لاصحابه: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان، ثم قال: الزم ما انت علیه، فقال الشاب: ادع الله لی یا رسول الله ان ارزق الشهاده معک. فدعا به رسول الله (صلی الله علیه و آله) فلم یلبث ان خرج فی بعض غزوات النبی (صلی الله علیه و آله) فاستشهد بعد تسعه نفر و کان هو العاشر. اسحاق بن عمار گفت که حضرت ابوعبدالله (امام صادق) (علیه السلام) فرمودند: روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز صبح را با مردم گزاردند.
سپس در مسجد نگاهشان به جوانی افتاد که چرت می زد و سرش پائین می افتاد، رنگ رخسارش پریده بود، اندامش لاغر و نحیف شده و چشمانش به گودی نشسته بود. از او پرسیدند: حالت چگونه است؟ عرضه داشت: به حالت یقین نائل گشته ام. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از گفته او در شگفت شدند (خوششان آمد) و فرمودند: همانا هر یقینی را حقیقتی است. حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: یا رسول الله! همین یقین من است که مرا اندوهگین ساخته، به بیداری شب و تشنگی روزهای گرمم مبتلا ساخته و به دنیا و آنچه در آن است بی رغبتم کرده است، تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را می بینم که برای رسیدگی به حساب خلق بر پا شده و مردم برای حساب گرد آمده اند و گویا اهل بهشت را می نگرم که در نعمت می خرامند و بر کرسیها تکیه زده با یک دیگر معارفه به عمل می آورند. و گویا اهل دوزخ را می بینم که در آنجا معذب اند و به فریاد رسی ناله می کنند. و گویا اکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین افکنده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اصحاب خود فرمودند: این جوان بنده ای است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته سپس به خود او فرمودند: بر این حال که داری ثابت باش. جوان عرض کرد: یا رسول الله! از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم کند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای او دعا فرمودند. مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیرون رفت و بعد از نه نفر شهید گشت و او دهمین [شهید آن جنگ] بود(۲۴).
این چنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را از جهان تنگ فانی به دیار بی انتهای باقی رسانیدند. و ملای روم نیز در اشعار خویش داستان او را این چنین قصه می کند:
گفت پیغمبر صباحی زید را * * * کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مومنا باز اوش گفت * * * کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها * * * شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره کو ره آوردی بیار * * * در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون بینند آسمان * * * من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من * * * هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک به یک وا می شناسم خلق را * * * همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی که و بیگانه کی است * * * پیش من پیدا چو مار و ماهی است
جمله را چون روز رستاخیز من * * * فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس * * * لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
یا رسول الله بگویم سر حشر * * * در جهان پیدا کنم امروز نشر
هل مرا تا پرده ها را بردرم * * * تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
تا کسوف آید ز من خورشید را * * * تا نمایم نخل را و بید را
وا نمایم راز رستاخیز را * * * نقد را و نقد قلب آمیز را
دستها ببریده اصحاب شمال * * * وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل
وا گشایم هفت سوراخ نفاق * * * در ضیاء ماه بی خسف و محاق
وا نمایم من پلاس اشقیاء * * * بشنوانم طبل و کوس انبیاء
دوزخ و جنات و برزخ در میان * * * پیش چشم کافران آرم عیان
وا نمایم حوض کوثر را بجوش * * * کاب بر روشان زند بانگش بگوش
وانکسان که تشنه گردش می زیند * * * یک بیک را وا نمایم تا کی اند
می بساید دوششان بر دوش من * * * نعره هاشان می رسد در گوش من
اهل جنت پیش چشمم ز اختیار * * * در کشیده یک به یک را در کنار
دست یک دیگر زیارت می کنند * * * و از لبان هم بوسه غارت می کنند
کر شد این گوشم ز بانگ آه آه * * * از حنین و نعره وا حسرتاه
این اشارتهاست گویم از نغول * * * لیک می ترسم ز آزار رسول
همچنین می گفت سرمست و خراب * * * داد پیغمبر گریبانش به تاب
گفت هین در کش که اسبت گرم شد * * * عکس حق لا یستحی زد شرم شد

پاورقی :
(۲۴) کافی ۵۳:۲ ح ۲، باب حقیقت ایمان ویقین.