مدینه! هنوز کوچه هایت بوی بهار سوخته را میدهد و خشت خشت خاطراتت، خیس از زلالی آینه های مالامال فاطمه علیه السلام است. هنوز داغ، همان داغ است و نسیم، همان نسیم
هنوز اتفاق تازه تری از زخم های تو نیافتاده است! کوچه های مدینه، کوچه های مدینه، و باز هم کوچه های مدینه؛ چه رازی است که در تو نهفته است، که این گونه دل هر رهگذری را شعله ور میکند!
صدای پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم است که اندوه فاطمه را بدرقه میکند، یا شیون شمشیر زنگ خورده علی علیه السلام است؟
پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم، دست هایش را با تمام مهربانی ها تقسیم کرد و تو تمام مهربانی پیامبر بودی که: «یا فاطِمَه! مَنْ صَلّی عَلَیْکِ، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّة»
«دخترم، کسی که بر تو درود بفرستد، خداوند او را می آمرزد و او را در بهشت، در هر کجا که باشم، به من ملحق میکند».
سلام بر تو، که روشنایی و نور، تسبیح تو را میگویند و آب و آبشار، زلالی اشک های تو را زمزمه میکند!
سلام بر تو، ای غربت درخشنده شبهای علی علیه السلام !
سلام بر تو، ای تبسم کوچیده از لبان علی علیه السلام !
سلام بر تو، که تمام فرشته ها، فدایی نام تو هستند!
سلام بر تو، ای هانیه، حورا، عذرا، سلام بر تو «ام ابیها»!
سلام بر تو، که زهرایی و شکفتن شکوفه های نور، با دست های پیوسته تو میسّر است و زمان و مکان با بودن توست امکان پذیر!
سلام بر تو، که اولین کلمه ای که تو را توصیف کرد، نور بود و آخرین کلمه ای که تو را دریافت، آتش اشتیاق!
وقتی که در محراب می ایستادی، تمام ستارهها به پاهایت می افتادند و ماه در مقابل معصومیت مواج تو، مه گرفته، زانو میزد.
سلام بر تو، ای یادگار روزهای تنهایی پدر و ای شاهد روزگار تنهایی علی علیه السلام !
سلام بر تو،!
ای صداقت سیال و ای دریای پهلو گرفته در ساحل دریای علی علیه السلام ! هزار پنجره تبسّم، نثار ایثار تو!
هزار چشم معرفت، فدای اشک های بی دریغ تو! ای گزینه برتر و آخرِ زنان نیکوی جهان! هنوز بوی بهشت از سمت و سوی تو میوزد و پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم، چشم به راه مهربانی های فراتر از دست های کوچک توست، تا آغوش فراموش نشدنی تو را در فرصت کوتاه لبخندهایت حس کند.
ای شبیه ترین صورت به چهره پیامبر! آتش چگونه توانست به حریم حریر لبخندهای تو نزدیک شود و زخم، با چه جرأتی توانست درب خانه تو را بکوبد!
سلام بر تو، که در آتش و عصیان برافروخته ناسپاسان حریم ولایت و نبوت سوختی و زمزمه های روشن خویش را جز برای تنهایی و خلوت خویش بازگو نکردی.
فانوس زخم خورده ام و روشنم سوز
باری ست زخم آتشتان در تنم هنوز
هفت آسمان سکوت شکست، آینه ببین!
سنگ تو را به سینه خود میزنم هنوز
ای کوچه های منتظر و منتهی به من!
سرشار از تبسّم و از شیونم هنوز
خاموش اگر چه رفته ام ای زخم! مانده است
روشن چراغ آبله بر مدفنم هنوزهر شب کنار پنجره های سوخته، اندوه های روشن خویش را جز برای خلوت و تنهایی خویش بازگو نکردی و از زخم های علی علیه السلام فاصله نگرفتی و پا به پای غربت مولا گریستی، تا قلب مولا در توالی و تکرارهای تلخ تاریخ، پر سوز و گدازتر در جریان باشد
محمد کامرانی اقدام