متن ادبی « فرصت کوتاه لبخندهایت »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

مدینه! هنوز کوچه‏ هایت بوی بهار سوخته را می‏دهد و خشت خشت خاطراتت، خیس از زلالی آینه ‏های مالامال فاطمه علیه السلام است. هنوز داغ، همان داغ است و نسیم، همان نسیم
هنوز اتفاق تازه ‏تری از زخم‏ های تو نیافتاده است! کوچه‏ های مدینه، کوچه ‏های مدینه، و باز هم کوچه ‏های مدینه؛ چه رازی است که در تو نهفته است، که این گونه دل هر رهگذری را شعله‏ ور می‏کند!
صدای پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ و سلم است که اندوه فاطمه را بدرقه می‏کند، یا شیون شمشیر زنگ خورده علی علیه‏ السلام است؟
پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ و سلم، دست ‏هایش را با تمام مهربانی‏ ها تقسیم کرد و تو تمام مهربانی پیامبر بودی که: «یا فاطِمَه! مَنْ صَلّی عَلَیْکِ، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّة»
«دخترم، کسی که بر تو درود بفرستد، خداوند او را می ‏آمرزد و او را در بهشت، در هر کجا که باشم، به من ملحق می‏کند».
سلام بر تو، که روشنایی و نور، تسبیح تو را می‏گویند و آب و آبشار، زلالی اشک ‏های تو را زمزمه می‏کند!
سلام بر تو، ای غربت درخشنده شب‏های علی علیه ‏السلام !
سلام بر تو، ای تبسم کوچیده از لبان علی علیه ‏السلام !
سلام بر تو، که تمام فرشته ‏ها، فدایی نام تو هستند!
سلام بر تو، ای هانیه، حورا، عذرا، سلام بر تو «ام ابیها»!
سلام بر تو، که زهرایی و شکفتن شکوفه‏ های نور، با دست ‏های پیوسته تو میسّر است و زمان و مکان با بودن توست امکان‏ پذیر!
سلام بر تو، که اولین کلمه‏ ای که تو را توصیف کرد، نور بود و آخرین کلمه ‏ای که تو را دریافت، آتش اشتیاق!
وقتی که در محراب می ‏ایستادی، تمام ستاره‏ها به پاهایت می ‏افتادند و ماه در مقابل معصومیت مواج تو، مه گرفته، زانو می‏زد.
سلام بر تو، ای یادگار روزهای تنهایی پدر و ای شاهد روزگار تنهایی علی علیه ‏السلام !
سلام بر تو،!
ای صداقت سیال و ای دریای پهلو گرفته در ساحل دریای علی علیه ‏السلام ! هزار پنجره تبسّم، نثار ایثار تو!
هزار چشم معرفت، فدای اشک‏ های بی‏ دریغ تو! ای گزینه برتر و آخرِ زنان نیکوی جهان! هنوز بوی بهشت از سمت و سوی تو می‏وزد و پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ و سلم، چشم به راه مهربانی‏ های فراتر از دست ‏های کوچک توست، تا آغوش فراموش نشدنی تو را در فرصت کوتاه لبخندهایت حس کند.
ای شبیه ‏ترین صورت به چهره پیامبر! آتش چگونه توانست به حریم حریر لبخندهای تو نزدیک شود و زخم، با چه جرأتی توانست درب خانه تو را بکوبد!
سلام بر تو، که در آتش و عصیان برافروخته ناسپاسان حریم ولایت و نبوت سوختی و زمزمه‏ های روشن خویش را جز برای تنهایی و خلوت خویش بازگو نکردی.
فانوس زخم خورده ‏ام و روشنم سوز
باری ست زخم آتشتان در تنم هنوز
هفت آسمان سکوت شکست، آینه ببین!
سنگ تو را به سینه خود می‏زنم هنوز
ای کوچه‏ های منتظر و منتهی به من!
سرشار از تبسّم و از شیونم هنوز
خاموش اگر چه رفته ‏ام ای زخم! مانده است
روشن چراغ آبله بر مدفنم هنوزهر شب کنار پنجره‏ های سوخته، اندوه‏ های روشن خویش را جز برای خلوت و تنهایی خویش بازگو نکردی و از زخم‏ های علی علیه‏ السلام فاصله نگرفتی و پا به پای غربت مولا گریستی، تا قلب مولا در توالی و تکرارهای تلخ تاریخ، پر سوز و گدازتر در جریان باشد

محمد کامرانی اقدام