مقدّس اردبیلی

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

جماعتی از علماء از سید فاضل میر علامه برای من (علامه مجلسی) حکایت کردند که گفت در یکی از شبها در صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودم. آن موقع قسمت عمده شب گذشته بود. در اثنائیکه در صحن گردش می کردم دیدم شخصی از مقابل من به طرف حرم منور امیرالمؤمنین می رود. وقتی نزدیک رفتم دیدم استاد بزرگوارم مولانا احمد اردبیلی قدس سره است. من خود را از وی پنهان نگاه داشتم تا اینکه به طرف درب حرم آمد. در بسته بود ولی به مجرد رسیدن او در باز شد و او داخل حرم گردید. شنیدم که سخن می گوید مثل اینکه با کسی تو گوشی حرف می زند. آنگاه از حرم بیرون آمد و در بسته شد من هم از عقب سر او رفتم تا از شهر نجف خارج شد و به سمت کوفه رفت. من دنبال او بودم ولی او مرا نمی دید. همین که وارد مسجد کوفه شد رفت به سمت محرابی که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آنجا شهید شده و مدتی در آنجا ایستاد. سپس برگشت و از مسجد بیرون آمد و آهنگ نجف کرد. من همچنان پشت سر او بودم تا اینکه رسیدیم نزدیک مسجد حنانه در آنجا سرفه ام گرفت. به طوری که نتوانستم خودداری کنم. وقتی صدای سرفه مرا شنید برگشت نگاهی بمن کرد و مرا شناخت. پرسید تو میر علامه هستی گفتم آری. گفت اینجا چه می کنی گفتم از موقعی که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب ابن قبر قسم می دهم آنچه امشب بر شما گذشت از اول تا آخر به من اطلاع دهید. گفت می گویم ولی با این شرط که تا من زنده ام به کسی نگویی وقتی به وی اطمینان دادم فرمود در پاره ای از مسائل علمی فکری می کردم و حل آن برایم مشکل می نمود به دلم گذشت که بروم خدمت امیرالمؤمنین و حل آن مشکل را از حضرت بخواهم موقعی که به در حرم رسیدم چنانکه دیدی در بسته برویم گشوده شد و داخل حرم گردیدم و از خداوند مسئلت نمودم که شاه ولایت جواب سؤالم را بدهد ناگهان صدائی از قبر منور شنیدم که فرمود برو به مسجد کوفه و از قائم ما عج الله تعالی فرجه الشریف سؤال کن زیرا او امام زمان تو است من هم آمدم پهلوی محراب و آن حضرت را آنجا دیدم. مسئله خود را پرسیدم و حضرت جواب آنرا مرحمت فرمود و اینک به منزل بر می گردم.**مهدی موعود، ترجه ج 13؛ بحارالانوار، ص 934. ***