در کتاب کمال الدین از احمد بن عبدالله از زید بن عبدالله بغدادی و او از علی بن سنان موصلی از پدرش روایت نموده که چون امام حسن عسگری علیه السلام وفات یافت جماعتی از قم و جبل با اموال زیادی که مرسوم بود می آوردند آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند وقتی به سامرا رسیدند جویای حال امام حسن عسگری علیه السلام شدند به آنها گفتند که حضرت وفات کرده. پرسیدند وارث او کیست گفتند وارث او جعفر پسر امام علی النقی علیه السلام است (جعفر کذاب) پرسیدند فعلاً کجا است. گفتند او فعلاً رفته برای تفریح و سوار زورقی شده در دجله تفریح می کند و به میگساری مشغول و جمعی از خواننده و نوازنده برای او خوانندگی می کنند وقتی آنها این را شنیدند با خود گفتند این اعمال اوصاف امام نیست بعضی از آنها گفتند این اموال را برگردانده به صاحبانش مسترد می داریم ولی ابو العباس احمد بن جعفر حمیری قمی گفت نه ما صبر می کنیم تا این مرد (جعفر کذاب) برگردد و کاملاً از حال او با خبر شویم وقتی جعفر برگشت به وی سلام نموده گفتند ای آقا ما مردمی از اهل قم هستیم و جماعتی از شیعه نیز با ما هست که اموالی برای مولی امام حسن عسگری علیه السلام آورده ایم. جعفر پرسید آن اموال فعلاً در کجا است؟ گفتند نزد ما است گفت آنها را پیش من بیاورید. گفتند این اموال که معمولاً بدینگونه جمع می شود که از عموم شیعیان یک یا دو دینار در کیسه ای نهاده و آنرا مهر و موم می کنند و به ما می دهند وقتی این اموال را نزد امام حسن عسگری علیه السلام می آوردیم آن حضرت می فرمود که تمام آن چقدر است چند دینار از کی و کی است تا آنکه اسامی صاحبان اموال را ذکر می فرمود و نقش مهرهایی را که هر کس روی کیسه خود زده بود قبل از اینکه به آن حضرت نشان دهیم بیان می کرد جعفر (کذاب) گفت شما دروغ می گویید. شما چیزی به برادرم نسبت می دهید که در وی نبود وقتی آنها سخنان جعفر را شنیدند به یکدیگر نظر افکندند باز جعفر گفت معطل نشوید و این اموال را برای من بیاورید آنها گفتند ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانه هایی که بوسیله آن امام را می شناختیم به کسی تسلیم نمی کنیم.اگر تو امام هستی آن نشانه ها را بیان کن وگرنه ما آنرا به صاحبانش مسترد می داریم تا هر طور صلاح دیدند عمل کنند جعفر رفت به سامره نزد خلیفه و از آنها شکایت نمود وقتی خلیفه آنها را احضار کرد. گفت اموالی که با خود آورده اید به جعفر بدهید آنها گفتند ما مردمی هستیم اجیر و وکیل صاحبان این اموال می باشیم صاحبان آن هم به ما دستور داده اند فقط به کسی بدهید که با نشانه و دلیل استحقاق خود را از اخذ آن ثابت نماید چنانکه با امام حسن عسگری علیه السلام نیز ما به همین گونه عمل می کردیم خلیفه از آنها پرسید علامتی که در حسن عسگری علیه السلام بود چیست آنها گفتند امام دینارها و صاحبان آن و مقدار اموال را (قبل از تسلیم و دیدن) بیان می داشت وقتی این نشانه ها را می داد ما هم اموال را به وی تسلیم می نمودیم. بارها به حضورش می رسیدیم و همین علامت و دلیل را از او می دیدیم. حالا آن حضرت رحلت فرموده اگر این مرد جانشین اوست مانند برادرش علائم و نشانه های این اموال را بگوید تا به او تسلیم نماییم وگرنه به صاحبانش برمی گردانیم چون جعفر این شنید به خلیفه گفت اینان مردمی دروغگو هستند. به برادرم دروغ می بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند علم غیب است (که جز خدا نمی داند) خلیفه گفت اینها فرستادگان مردمند و ما علی الرسول الا البلاغ فرستاده فقط مطلب را ابلاغ کند. جعفر از این حرف خلیفه مات و مبهوت شد و جوابی نداد. سپس آنها از خلیفه خواستند کسی را با آنها بفرستد که تا بیرون شهر آنها را بدرقه کند (مبادا کسی به آنها تعرض نماید) خلیفه هم راهنمایی همراه آنها کرد که تا بیرون شهر آنها را مشایعت کند. چون از شهر دور شدند ناگاه جوان زیبایی را دیدند که به نظر خدمتکار می رسید جوان زیبا بانگ زد ای فلانی پسر فلانی و فلانی پسر فلانی دعوت آقای خودتانرا بپذیرید آنها پرسیدند آقای ما تو هستی؟ گفت من خادم مولای شما هستم با من بیایید تا به خدمت او برویم آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسگری علیه السلام شدند دیدند فرزند او حضرت قائم مانند پاره ماه در حالی که لباس سبز پوشیده روی سریر نشسته است ما به وی سلام کردیم و او هم جواب ما را داد سپس فرمود شما اموالی که آورده اید فلان مقدار و چند دینار است و چه کسانی آنها را آورده اند تا آنکه نشانی همه آن ها را داد آنگاه لباسها و توشه ها و چارپایانی که داشتیم همه را توصیف فرمود در این وقت همه به شکرانه شناخت مقصود خدا را سجده نمودیم و زمین جلو روی او را بوسه دادیم سپس سؤالاتی که داشتیم نمودیم و اموالی را که آورده بودیم تسلیم کردیم او به ما دستور داد که بعد از این دیگر آنچه می آوریم به سامره نبریم و فرمود وکیلی را در بغداد تعیین می کنم که هر چه دارید به او بدهید و توقیعات ما از پیش او صادر می گردد.سپس از نزد او خارج شدیم حضرت مقدار حنوط کفن به ابوالعباس احمد بن جعفر قمی حمیری مرحمت فرمود و گفت خدا پاداش تو را بزرگ گرداند همراهان گفتند ما هنوز به گردنه همدان نرسیده بودیم که ابوالعباس فوت کرد رحمه الله. ما بعد از آن روز دیگر آنچه سهم امام داشتیم به بغداد می آوردیم و به یکی از وکلای حضرت که از جانب امام معین شده بود می سپردیم و جوابهای آنها بوسیله همان شخص وکیل امام صادر گشت**بحار، جلد 13، صفحه 781. ***.
داستان تشرف جماعتی از اهل قم و جبل به خدمت امام زمان علیه السلام
- بازدید: 655