متن ادبی « و هنوز شب‏های مدینه »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بگذار این درهای بسته بسوزند،
این روزهای گُر گرفته، خاکستر شوند.
این شب ‏های بی ‏رحم، شعله ‏زاری از ندامت شوند.
این تاریخ، پا خورده تصویری از بُهت و ناباوری شوند!
بگذار هفت آسمان در هم فرو ریزد!
بگذار خاک، بویِ خون بگیرد، بوی مظلومیّتی سیال از تو را بگیرد، وامدار تو باشد، در باد گم شود و طعم سراشیبِ شکوه‏ های شبانه را در مذاقِ شهر، مزه ‏مزه کند! آه از این سیاهی مطلق؛ از این برهوتی که سال‏هاست بر دوش ثانیه ‏ها له‏له می‏زند! کجای خاک فروخمیده ‏ای؟
کجایِ خاک، نمناکیِ گونه ‏هایت را در خود فرو کشیده است؟
کجایِ خاک، پهلوی شکسته ‏ات را به جوانه نشسته است؟
بر طبلِ طغیان بکوبم یا سر بر دیواره‏ های سکوت و سیاهی؟
چشم‏ هایم را از کدام دریچه به دار بیاویزم؟
پیراهنِ عزاداری را در آغوش کدام باد رها کنم؟
تو را کدام بهار سوخته، پرپر باور خواهد کرد؟
تو را کدام قناری، با گلویِ بسته فریاد خواهد کشید، ترانه خواهد خواند؟
شب‏های مدینه، تازیانه خورده از زخم‏ های سرشانه ‏های توست.
شب‏های مدینه، وامدارِ نگاه‏ های مضطربِ توست.
شب‏های مدینه، هنوز بوی زخم و تازیانه می‏دهد، بوی فدک، بوی سیلی، بوی غربت، بوی سال‏ها اندوه و شکیبایی.
شب‏های مدینه، بوی نمور رخوت می‏دهد، بوی درهای سوخته دیدگان نمناک، بوی ترانه ‏های شعله‏ ور.
فلک، در هم فرو ریخته و ملائک، تابوتی از نور را در آسمان می‏چرخانند.
ملائک، سر بر جداره‏ های آسمان می‏کوبند و تابوتی از نور در آسمان، بر شانه‏ هایشان به سماع ایستاده است،
آه از این زخم ‏های مکرّر!
آه از این شب ‏های مکدّر!
آه از این بهارهای نیامده پرپر!

حمیده رضایی