متن ادبی « تا گل خورشید »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس دقیقه ‏های غم ‏انگیز و سرد بی‏ فانوس
کجاست مرقد گل‏ های پرپرت ای شهر! بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر
بهار پشت درت را کجا کنم پیدا مدینه! زمزمه کن سوگواری هایت را
چه فصل‏ها که تو را بی ‏بهار باریدند چه چشم‏ها که تو را داغدار باریدند
تو را که سهم درختانت از تبر زین است و تا ابد سر گلدسته‏ هات پایین است
مدینه! پنجره‏ هایت چقدر غم بارند چقدر آینه ‏هایت گرفته و تارند
کجاست رهگذر کوچه ‏های هاشمی ‏ات بگو چه می‏گذرد بر عزیز فاطمی ‏ات؟
هوای پنجره‏ هایت هنوز بارانی است؟ بهشت گمشده‏ ات روبه‏ روی دریا نیست؟
شب است و آمده ‏ام تا ستاره ‏ات باشم کنار روشنی ماهِ پاره ‏ات باشم
به لحظه ‏های غریبت چقدر محتاجم به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم
بخوان که بشنوم آواز هفت‏ بندت را ترانه ‏های یتیمان دردمندت را
هزار سال از این خواب بر نمی‏ خیزم از این مجاورت ناب بر نمی‏ خیزم
سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی
به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم به آستان بلندت چقدر نزدیکم
مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟ برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است
فرم نظرخواهی سفید است سفید است

مریم سقلاطونی