متن ادبی « نذر عشق »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نامت که می ‏آید، آفتاب، شرمنده می‏شود و خاموش!
شمعی به یاد چشمت روشن می‏کنم. عطر سبز خیالت، نخلستان را نشانه می‏گیرد. و من، آوای پیرزنی را می‏شنوم که سهمِ شادی‏ اش، پیراهن کهنه ‏ات را به بهشت سپرد.
و مسکینی، یتیمی و اسیری، که هر کدام، افطارت جز به هوای نذر عشق نخورد