پیراهن بوی غصه گرفته است؛ بوی رفتن میدهد، بوی تنها ماندن؛ رفتن پدر و تنها ماندن دختر با هجوم هزارها سایه و ستم. غریبانه هاست که ساعت ها باران را در خلوت پدر و دختر میهمان کرده است.
حالا به یاد تبسمی افتاده ام که بعد از گریه، به سراغ مادرم آمده.
حتماً پیام روشنی بوده که اینچنین پرنور و سرور شده. آخر چند وقتی میشود که با لبخند، احساس غریبی میکند. باز همان هوای شرجی و لهجه بارانی، سراغم را میگیرد و من سراغ مادرم را.
سیدحسین ذاکرزاده
متن ادبی « هوای شرجی لهجه بارانی »
- بازدید: 4709