تبر درست به بال و پر کبوتر خورد *** تبر به ریشه پروانه های بیپر خورد
درست پشت در خانه خدا، خورشید *** شکست و ماند و به اصرار میخ ها بَرخورد
تبر... بهار جوان... قامتی که تا برداشت *** نمازهای همیشه که مُهر بستر خورد...
پرندگان یتیمی که سرخ بالیدند *** تبر... که باز به پروانه های دیگر خورد...
تبر... نه!... خون قلم بیش از این مهیا نیست *** که نسل سبز بهاران چقدر خنجر خورد
منی که خستهترین جان به دوشِ بیمادر *** منی که در پی او قرن ها به شب برخورد؛
دوباره، ابرترین، محض شکر باریدم *** که هفت پشت غزل خوانی ام به کوثر خورد
خدا قبول کند واژه ها پر از بغض اند *** اگرچه شاعر شیدا به سطر آخر خورد
سودابه مهیجی