« عطر حضور »
وقتی آوای جدایی بر دلها و نوای وداع بر لبها نواخته شد، نگاهها در پیچ و خم جادههای تنهایی، سکوت کردند و زمان برای بدرقه گامهایت ـ غمگنانه ـ متوقف ماند، اما خاک، هنوز هم از عطر حضورت سرشار است.
تو میآیی از پس ثانیههای سرشار از امید و بیم؛
بیم از دیر آمدنت،
و امید برای وصلی دوباره.
تو میآیی از پشت لحظههای دور؛ تا تلخی درنگ در لحظههای بیتو بودن را به فراموشی بسپاریم و با تو بودن را به لبخند بنشینیم.
تو میآیی؛ همچون آفتاب که از پس تاریکی شبی طولانی، روز را به ارمغان میآورد و نوید صبحی دیگر را به ما میدهی.
کاشکی سکوت سنگین زمین و زمان، با شیهه اسبهای سپید یاران سبزپوش و آسمانیات بشکند!
کاشکی صدایت از پشت دیوارهای بلند فاصله، در دلها طنین افکند!
کاشکی...
تو میآیی؛
این را دلم میگوید که عاشق است.
نفیسه بابایی