« قدم بر چشم ما بگذار »
در روزهای ناگزیر غیبت
در قرنی که شانه زمان، گرفتار تازیانههای زخم بیعدالتی است،
لبهای زمین در تب خشکسالی میسوزد،
چشمههای عاطفه یخ بستهاند
و درختان سردشان شده است،
چگونه دل به تیغ ذوالفقار عدالتت نبندیم،
باران ظهورت را به استغاثه ننشینیم،
زلال مهربانی حضورت را ندبه نخوانیم
و در انتظار آفتاب نگاهت نمانیم؟!
آقا کدام چشم، به راه آمدنت خیس نیست؟
کدام گوش، دل به طنین گامهایت نسپرده است؟
کدام لب، با لبهای «أمْ مَنْ یُجِیب» خوان تو همراه نیست؟
کدام دل عاشق برای تو نمیتپد؟!
تو در قنوت کدامین دست جاری نیستی؟
کدامین چهار شنبه، بوی جمکران تو را ندارد؟
کدامین جمعه، طعم ندبه را نچشیده است؟
کدام ستم را به شکوه بنشینیم؟
با کدام لحن درد دل کنیم؟
از اضطراب کدام صبح جمعه بگوییم؛
از حسرت کدام عصر جمعه
از دلتنگیهای کدام غروب؟!
میدانم که میآیی
میآیی و بهار را با خود میآوری
لبهای غنچهها را به لبخند شکوفا میکنی
طراوت را به عدالت میان درختان تقسیم میکنی
همه دلها را در مهربانی سهیم میکنی
به آئینهها فرصت تماشا میدهی
میآیی و آدینهها دیگر ندبه نمیخوانند
قنوتها رنگ اجابت میگیرند
دیگر دلی شکسته نمیماند
لبی به شکوه باز نمیشود
زمین از چنگال نابرابریها میگریزد
جهان ناگزیر عدالت میشود
ریشه هیچ ستمکاری در زمین نمیماند
شوکت متجاوزان در هم میشکند
رشتههای نیرنگ و فریب گسسته میشود
خستهایم؛
از چهار فصل یکنواخت
از زمستانهای پی در پی
از لحظههای بیبهار
از این روزهای گرفتار
از تکرار این همه تکرار
چشمانمان
به ضریح گامهایت دخیل بستهاند؛
قدم بر چشم ما بگذار!
سیدعلی حسینی ایمنی