« آوای دلتنگی »
«ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار *** باز آ که بیحضور تو تلخ است روزگار
مولای سبز پوش من، ای منجی بزرگ *** تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار»
کجاست آنکه رایحه فتح و آزادی را در بسیط زمین منتشر کند؟
کجاست آنکه کشتی به گل نشسته آدمی را بر امواجِ هدایت استوار کند؟
کجاست بر افرازنده پرچم فتح و انتقام گیرنده شهیدانِ حقیقت؟
دلهای عاشق به زیارتِ جمکرانِ نگاهش میشتابند، جانهای شیفته، در عرفاتِ صفایش هروله میکنند و پر کشیدگان به بامهای معرفت، او را در زیر قبّه محبوبش میجویند؛ آن جا که اجابت، پاسخ هر دعاست.
ای طاووس اهلِ بهشت!
کی از شرابِ گوارای وصالت جامی مینوشیم که تشنگیمان به طول انجامیده است؟
کی چشمانمان به دیدارِ آن طلعتِ رشید و آن پیشانی ارجمند روشن خواهد شد؛ «مَتی تَوانا وَ نَراک»؟
میآیی و زمین، استواری گامهای مردی را لمس خواهد کرد که روزها، شبها، دقیقهها و ثانیهها به شوق دیدار او سپری شدهاند.
بیا، ای دلیلِ راه مشتاقان!
ای ماهتاب نیمه شعبان! بیا و از دل هستی چون نور تجلّی کن و پرچم سبز ظهور را به اهتزاز در آور.
ای یوسف زهرا!
وقتی تو بیایی، دشتها همه سبز و بلبلان عاشق، ترانههای وصل سر میدهند.
وقتی تو بیایی، نهالِ عشق را در باغچه زندگی، بادستانِ عاطفه و با آب شوق در میان خاکِ امید میکارم و با نگاهت هر روز آن را آبیاری میکنم.
وقتی تو بیایی، پرستوهای مهاجر دوباره بهار را به سرزمینهای یخ بسته نوید میدهند
کاش آن روز فرا رسد که در صورِ ظهور بدمند و تو در هلهله فرشتگان ظهور کنی و کام بیقراران را با شراب طهورِ وصل تازه کنی.
کاش!
الهام موگویی