« مرثیه غروب »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« مرثیه غروب »

ای کاش کوچه‏هامان رنگ تو را بگیرند   ***   تا پر شود نگاهم از دلرُبایی تو
...باز هم غروب آدینه شد!
و «ای کاش»های یک هفته را اندوهی سنگین فرا گرفت.
امّا انتظار همیشه به معنای «امید» است! امید به آدینه‏ای دیگر و سحرگاهی آکنده از عطر نامت در مشام آسمان!
باز هم غروب آدینه و من! که تنهایی خودم را با «مرثیه غروب» می‏سرایم:
بی تو در شکیبایی، هر غروبِ آدینه   ***   می‏شود چه رؤیایی! هر غروب آدینه
رفته‏ای و جا مانده در کنار من، تنها   ***   خاطرات تنهایی، هر غروب آدینه!
روی موج اندوهم، انتظار می‏میرد   ***   مثل مرغ دریایی، هر غروب آدینه
باز هم غروب و چشمانی که هم‏رنگ شفق شده‏اند!
باز هم غروب و نگاهی که در آن سوی پرچین‏های خیال، سرگردان است!
باز هم غروب و نجوای: اَللّهُمَ وَ صَلِّ عَلی وَلیّکَ الْمُحْیی سُنَّتکَ الْقآئِمِ بِاَمْرِکَ
باز هم غروب و قنوت‏های آکنده از عطر اَمّنْ یُجیبُ!
باز هم غروب و لحظه‏های سرشار از نیاز و نیایش: سُبْحانَکَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ یا حَنّانُ یا مَنّانُ، یا بَدیعَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ یا ذَالْجَلالِ وَ الْأِکْرامِ
باز هم غروب و سجده طولانی خورشید!
باز هم غروب...؛ و من که پُرم از فریادهای سکوت و سکوت‏های فریاد:
سینه سینه می‏نالد، حَنجرم از این غربت   ***   دفترم که بگشایی، هر غروب آدینه!
مولاجان
محال است! دست از تو بردارم؛ حتی با سرودهایِ تبْ‏دارم، حتی با قلم‏های تاول زده‏ام، حتی با آرزوهای وصله خورده‏ام، حتی با شعرهای زخمی‏ام!
بی‏انتظار تو، بی امیدِ به تو و بی زمزمه‏های: اَللّهُمَ کُنْ لِوَلیِّکَ، اصلاً زندگی چه معنایی خواهدداشت؟!
زمین، هرگونه دلش خواست، بگذار بچرخد؛ زمان هم همین‏طور! آسمان هم! زندگی، روزی معنا خواهد داشت که مثل بافه حریر، زیر پایت گسترده شود!
این‏که ما هستیم، بودن نیست! اصلاً بودنِ برای خود، «بودن» نیست.
بودنِ برای تو، یعنی: زندگی.
چه‏قدر سخت است تفسیرت، ای معمّای خلقت!
نبض تمام شریان‏ها به جاذبه تو وابسته است و بی یاد تو، تنفّس برای هیچ سلولی امکان‏پذیر نخواهد بود!
آینده اندیشه‏ها را پرتو معارف آسمانی تو رقم خواهد زد و تمام قلم‏ها، به عظمت نامت تعظیم خواهند کرد!
اندیشه‏ای که تمام ویرانه‏ها را خواهد ساخت و آهِ درویشان را به شکر نیایش مبدل خواهدکرد! فضای تمام پادگان‏ها را به کودکان بازی‏گوش خواهد سپرد و بمب‏ها و موشک‏ها و هواپیماهای جنگی را به موزه‏های حیات وحش!
از پرتو نگاهت، در گوشه و کنار آسمان مهربانی خواهد رویید و شب برای همیشه با تاریکی، خداحافظی خواهدکرد.
کنگره وحدت آفریقا، جایش را به «کنگره فضای سبز» خواهد داد و هیچ «سیاه‏پوستی» از رنگ صورتش، نخواهد ترسید!
همه در کنار یک پرچم، و آن هم سبز سبز سبز....!
و من دیگر برای هیچ غروبی، مرثیه نخواهم ساخت.
سیدعلی اصغر موسوی