شامگاه چهارشنبه 29 آذر 1396 ، حدود ساعت 23 و 30 دقیقه، دو زمین لرزه شهرهای تهران، شهریار، کرج، دماوند، قزوین، رشت، قم، ساوه و اراک لرزاند. شدت این زلزله 5.2 در مقیاس ریشتر و مرکز آن مرز بین کرج و تهران بود.
اما واکنش های شهروندان به این حادثه، لرزاننده تر از خود آن بود؛ جایی که بدون وجود تخریب و تلفات خاص، مردم هراسان، خانه و کاشانه خود را رها کردند و شب را در سرما گذراندند. آنها که وضع بهتری داشتند نیز با خرید بنزین گران قیمت، شهر را با خودروهای خود ترک کردند!!
یادداشت زیر، برداشتی اخلاقی و اجتماعی از این واکنش های عجیب است:
زلزله تقریباً ده ثانیه احساس شد. اما میلیونها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی...
میلیونها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند...
میلیونها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدنشان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند... را از یاد بردند و گریختند.
میلیونها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود ...
میلیونها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند.... از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتیشان را برای داشتنش حراج کرده بودند.
آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدمها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.
تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکداممان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.
درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمیگیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی شدیم که بودیم!
به قلم: احسان محمدی
منبع : ابنا