« شکوه شرقی »
سلام بر تو که در همه جایی و همه جا در تسخیر توست! سلام بر تو که تمام تصویر و تصنیفهای تماشایی، در تصرف نگاه توست و تمام تسبیحها در تسخیر توست!
در ذهن تمام ذرهها، رد پای عبور توست که نقش بسته است و در نگاه تمام رودها، تماشای توست که جاری است؛ که تو، «عین ناظره، اُذن سامعه و لسان ناطق» میباشی.
سلام بر تو ای تقاضای تمام نشدنی و تماشایی تاریخ! بزرگتر از هر چه تصویر وای تمامتر از هر ماه و ای کاملتر از هر تکامل! سلامهای سر به زیرم را بپذیر و دستهای رو به بالایم را دست گیر که:
پرواز نگاه من به بالای تو کی *** آن لحظه محو در تماشای تو کی؟
تو میآیی و هیچ کس را توان ایستادن در مقابل شکوه اشراقیات نیست.
تو میآیی و هیچ ادعای را به رسمیت نخواهی شناخت و هیچ ستمگری را جرأت پناه بردن به مهربانی و خشم تو نیست.
تو میآیی تا تقیه برای همیشه به خاطره خاموش تاریخ پیوندد و همنشین فراموشی شود که در صراحت توفانی تو، تمام حقوق بشر، ادا خواهد شد. «یَقُوم القائم وَ لیسَ لِاَحَدٍ فی عُنُقِهِ عَهْدَ و لا عَقْدٌ و لا بَیْعَةٌ».
تو میآیی و طراوت را باز میگردانی و دستهای ناگهانات، آشنای تمام قفلهای بیکلید میشود.
میآیی و تصویر مرگ را از تصوّر زرد برگها پاک میکنی.
تو میآیی از سمت چشم انتظاریهای در حال ازدیاد تو میآیی، ای نیاز مبرم فصلها و ای تقاضای قانونی اصلها.
تو میآیی و طبیعت از تو تبعیّت میکند و تمام واژهها در مقابل تو زانو میزنند. تو میآیی و میدانی که:
بهار بیتو خودش را زیاد خواهد برد *** صدا به روی دو دست سهتار خواهد مُرد
تو میآیی و تمام فرعونهای مومیایی شده، در بین چشمهایت غرق میشوند و به نیستی دوباره میپیوندند.
تو میآیی؛ درست لحظه خاکسپاری زمان، در حالی که آغوش پراکنده باد، بوی باروت فشرده را میدهد.
تو میآیی و تمام آینهها، به حقیقت روشن تو اعتراف میکنند. تو میآیی و تمام انسان، با آن سوی خویش، روبهرو میشود و به فراسوی آشنایی میرسد. تو میآیی و تمام تپشهای ماسیده بر دیوارهای ماسهای، در آغوش توفانی و متلاطم تو رها میشوند.
تو میآیی؛ نرمتر از تمامی قوهای آزاد در باد و سبک بالتر از پر پروازهای بیوقفه در اوج.
تو میآیی از سمت دورترین قصههای سرزمینهای شرقی.
محمد کامرانی اقدام