« سیمایی از سیب »
بیش از این دچارمان مخواه
هنوز هم
اوّلین و آخرین پیچ کوچههای انتظار
در هوای مبتلا به تو
تاب میخورد؛
و باغ، بیترانه بلوغِ با تو بودن است.
هنوز هم، شمیم رایحه، در مشامهای سیب آشنا، شکفته میشود.
هنوز هم، تو هستی و تمام هستی از وجود نازنین تو معطّر است.
تو خسته نیستی، اگر چه هر شب از عفونت گناهمان گریستی.
بیا ببین که ما چه قدر بیقرار و ناتوان، به خستگی نشستهایم!
رگ حیاتمان فقط، به شوق بوی سیب میتپد.
سلام ما به سیب مهربان صورتت، به سیب قلب نازنین تو، ای دلیل بودن و تپیدن همه!
الهام نوری