« لحظههای خوشبخت »
ای امید دلهای خستگان!
میآیی از آن سوی جادههای صبوری
میآیی در یلداییترین شب انتظار؛در خشکسال ایمان و عدالت،آن گاه که ابرهای جهل و نخوت، بر سراسر کویر دلها مان سایه افکند.
و آن هنگام که همگان به دنبال سراب بدوند.
آن هنگام که درختان از بی برگی برهنه گردند.
آن روز که ماهیان دریا در طلب آب از دریا بیرون میآیند.
آن هنگام که آسمان، تحمل از کف دهد، خورشید، خسته از تابش است و ابرها تشنه بارش.
آن زمان که دفتر عاشقی به آخرین برگ خود برسد و آن لحظه که زمین و زمان، ثانیهها را گم کنند و غنچههای «الغوث الغوث»،شکوفا گردد و زمینیان، نوای «الامان الامان» سر دهند.
تو خواهی آمد، ای معنای غیرت،ای معمای هستی!
تو خواهی آمد و دیوار بلند انتظار، فرو خواهد ریخت و عطر وجودت فضای دل هامان را پر خواهد کرد.
میدانم خواهی آمد و با کرشمه نگاهت، دلشورههای نا امیدی را به شیرینی لحظه دیدار مبدل خواهی کرد
ای انعکاس مهربانی و پژواک امید!
وقتی که تو بیایی، دیگر از پاییز هراسی نداریم و در زمستان نمیلرزیم.
تو گرما بخش دل هامان میشوی و ما در بهار آمدنت، دل هامان را فرش راهت میکنیم.
ای از قبیله آفتاب!
کدام لحظه خوشبخت را در آغوش خواهی کشید؟
ای مهربانی که آفتاب در مقابلت زانو خواهد زد و ماه در پیشگاهت به سجده خواهد هفتاد!
ای راز خلقت!
همه منتظرانت یاد تو را در قاب کهنه انتظار نگه میدارند و لحظههای خود را با «ای کاش»ها سپری میکنند تا به جمعه وصال برسند.
العجل العجل العجل.
معصومه عبدالحسینی