شعر «آن سحرگاهان بی‏فانوس»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 

«آن سحرگاهان بی‏فانوس»

رودها چشمان خیست را برابر داشتند   ***   آسمان‏ها را نفس‏هایت مکدّر داشتند
دست‏هایت در میان خانه مولا وزید   ***   کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موج‏ها از بسترِ چشمان تو برخاستند   ***   ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
خانه بی‏سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را   ***   آن سحرگاهان بی‏فانوس باور داشتند
بی‏علمدار است صف‏های خیالت سال‏ها   ***   سال‏هایت حال و روزی گریه‏آور داشتند
اشک‏هایت هفت دریا را به جان آورده بود   ***    ناله‏هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانه‏هایِ بی‏قرارِ نینوا   ***   سنگ‏ها پروانه‏ات بودند اگر پر داشتند
حمیده رضایی