تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

مى‏دانيم كه يكى از القاب آن حضرت «تقى‏» است و اين به خاطره‏ جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع ‏آن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه‏ديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خور دار از صفت‏ تقوا و عصمت الهى هستند

چنانكه همه «صادق‏» راستگو و«كاظم‏» فرو برنده خشم و «زين العابدين‏» زيباترين روح ‏پرستنده‏» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشه ‏اى اجتماعى وبرخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى‏» نيز از اين مقوله ‏است نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان مارا بدين نكته رهنمون مى ‏كند كه دشمن تلاشى پيگير داشت تا به‏ گمان خود آن حضرت را با عياشي ها و فساد دربار براى يك باره م‏كه شده است آلوده كند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى ‏اش مى ستودند ساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستور لازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواى‏ امامت‏ بر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعف‏ يافت. اين بار كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب‏» از محمد بن ريان نقل مى‏كند كه‏ مامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نيرنگى دست زد شايد بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهو او را متمايل كند به نتيجه‏اى نرسيد تا زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنيزك از زيباترين كنيزكان را بگمارند تا زمانيكه امام جواد(ع) براى‏ حضور در مجلس دامادى وارد مى‏شود با جامه اى جواهر نشان از او استقبال كنند كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت‏ توجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق‏» كه آوازه ‏خوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امورمزبور بكار گيرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) كمترين‏ علاقه‏ اى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامين‏ مى‏كنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه ‏اى‏ كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين كرد ولى ديد حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به‏آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون‏» از خدا پروا كن‏اى ريش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر(ع) فرياد بركشيد آن چنان هراسيدم كه هرگز به‏ حالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامون‏ جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مى‏باشد كه عصمت الهى‏ امام جواد(ع) نقشه‏ هاى آنان را نقش بر آب مى‏نمود. و در همين ‏راستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر(ع) را براى شيعيان وپيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زنان‏ نمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مى‏ گويند اينكاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميان‏ آنان‏ مى‏گويد جاسوس هايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآورده ‏اند كه شيعيان مى‏گويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خود بهترين دليل ست‏ بر اينكه او حجت‏ خداست. پس از آن «ابن ابى‏ داود» خبر را به خليفه منتقل مى‏كند دراين هنگام خليفه اين‏چنين اظهار نظر مى‏كند كه «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيله ‏اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوه ‏هاى پاكى و تقواى امام ‏بود كه دشمن تصميم به شهادت امام(ع) را مى‏گيرد زيرا كه هر روز شخصيت امام فروغى فروزانفتر به خويش مى‏گيرد و دلهاى مشتاق ‏پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مى‏كند.
و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آنان ‏اظهار مى‏داشت. «حسين مكارى‏» مى‏گويد: در بغداد بر ابوجعفر(ع)وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مى‏زيست. با خود گفتم كه ‏حضرت جواد(ع) با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينه‏ برنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش راپايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى‏كه رنگ مباركش ‏زرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمك نيمكوب در حرم‏رسولخدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى‏كنى.
برترى دانش و تفوق علمى
«زرقان‏» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مى‏گويديك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه به‏ شدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو كردم ‏كه كاش بيست‏ سال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچه ‏از ابوجعفر «امام جواد(ع‏») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه‏«معتصم‏» خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه ‏همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع‏») را نيزفراخواند و از ما پرسيد دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ من‏گفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست‏در آيه تيمم «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم‏»،صورت و دست هايتان‏ را مسح كنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولى ‏گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليل‏آن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق‏» صورتها و دست هايتان‏ را تا آرنج‏ بشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابن‏ على امام جواد(ع) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم‏داد كه بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على (ع) گفت: چون قسم‏ دادى نظرم را مى‏ گويم. اينها در اشتباه ‏اند. زيرا فقط انگشتان‏ دزد بايد قطع شود و بقيه دست‏بايد باقى بماند. معتصم گفت: به ‏چه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق ‏مى‏پذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستى‏براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعال‏ مى‏فرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده ‏گاه ها از آن خداست. پس هيچ كس را همراه با خدا مخوانيد. ابن‏ابى داود مى‏گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مى‏گويد: به معتصم‏ گفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اين ‏جهت‏ سخنى مى‏گويم كه مى‏دانم با آن به آتش جهنم مى ‏افتم. معتصم ‏گفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتاده ‏است‏ به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مى‏كنند او از اميرالمومنين شايسته ‏تر به مقام اوست، تمام ى‏سخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر اين خيرخواهيت ‏به تو پاداش نيك عطا كند و پس از آن بودكه تصميم به شهادت امام (ع) گرفت.