امام حق

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

 ای زمینت آسمان عالم بالا شده

در هوایت آسمان چون ذرّه اندر وا شده

طاق محراب تو رشک قاب قوسین آمده

نور ماه قبّهات بر قرب اَو ادنی شده

در فضای پیشگاهت عقل و دین جا یافته

در هوای بارگاهت جان و دل والا شده

بادِ صحنت خاک غیرت بر رخ جنّت زده

گرد فرشت آبروی عنبر سارا شده

سدرهات هر سالکی را بیت معمور آمده

حلقهات فردوسیان را عروة الوثقی شده

هرکجا در باب فضلت عقل فصلی خوانده است

انس وجان گویای آمنّا و صدّقنا شده

گر تو دریایی چه داری ابر رحمت در کنار

ور تو کانیکی بُوَد کان معدن دریا شده

لطف حقّ و نور رحمت در دلت جا یافته

آفتاب و آسمانی در دلت پیدا شده

آفتاب کبریا دریای درّ لافتی

فخر آل مصطفی مخصوص نصّ هل اتی

آن که چوگان مروّت در کف احسان اوست

لاجرم گویی فتوّت در خم چوگان اوست

شرع بر مسند نشسته عقل تمکین یافته

جهل دست و پا شکسته فتنه در زندان اوست

باب شهر علم می خوانندش امّا نزد عقل

عالم علم اوست کو چون عالم عقل آنِ اوست

هرکجا در علم وحدانیت، او خلوت کند

آستانش لامکان، روح الامین دربان اوست

با همه رفعت که دارد آسمان چون بنگری

گوشهای از گوشه های گوشه ایوان اوست

«لحمک لحمی» نبیش گفت و بر تصدیق آن

«قُل تعالوا نَدْعُ» از حق منزل اندر شان اوست

خاطر ما وصف ذاتش چون تواند کرد چون

ناطقه مدهوش و دل سرگشته، جان حیران اوست

آن که ذات او مقدّم بر وجود عالم است

بهر ایجاد وجود او، وجود آدم است

ای برابر کرده ایزد با خلیلت در وفا

آیت یوفونَ بالنذر است بر قولم گوا

بوده با ایوب همبر در ره صبر و شکیب

گشته با جبریل همره در ره خوف و رجا

نوح را در شکر اگر «عبدا شکورا» گفت گفت

از برایت سعیکم مشکور اندر هل اتی

ور سلیمان خلعت «ملکا عظیما» یافت یافت

آیت «ملکا کبیرا» خلعت تو از خدا

ور به طاعت گفت عیسی را «و اوصانی الصلوة»

در «یقیمونَ الصّلوة» آمد تو را از حق ندا

[593]

ور به عزّت مصطفی را در «مع اللّه» برکشید

گشت منزل عهد اعزاز تو نصِّ انّما

می کنم اقرار و دارم اعتقاد آن که نیست

در ره دین رهبری همچون تو بعد از مصطفی

بر زبان روح گفته با محمّد آشکار:

لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار

کنیتت مرغان طوبی نقش بر پر کرده اند

مدحتت کرّوبیان عرش از بر کرده اند

فهم و وهمت مشکلات راه دین پیموده اند

دست و طبعت سیم و زر را خاک بر سر کرده اند

قدرتت را شرح در فصل سلاسل خوانده اند

قوّتت را وصف اندر باب خیبر کرده اند

یک دلیلت در ولایت گرد نعل دلدلت

کز غبارش دیده گردون منوّر کرده اند

یک مثالت در امامت روی موی قنبر است

کز سواد گیسوش شب را معطّر کرده اند

دُرّ دانش را دلت دریای معنی دیده اند

آفرینش را کفت فهرست دفتر کرده اند

چون علم بر آستین بگرفته اندت شرع و دین

تا ز جیب جبّه تقدیر سر بر کرده اند

ختم شد بر تو ولایت چون نبوّت بر رسول

شیر یزدان ابن عمّ مصطفی جفت بتول

این منم در حلقه دل عالم جان یافته

وین منم در عالم جان ملک ایمان یافته

این منم با خضر بعد از مدّت راه دراز

در سواد رحمت تو آب حیوان یافته

این منم با یوسف از چاه بلا بیرون شده

بس چو عیسی رتبت خورشید تابان یافته

این منم کز بعد چندین التماس از لطف حق

ملکتی زیباتر از ملک سلیمان یافته

این منم در بارگاه مقتدای جنّ و انس

با قصور عجز خود را منقبت خوان یافته

این منم با لکنت باقل در این عالی جناب

دستگاهی در فصاحت همچو سحبان یافته

این منم بر آستان فخر آل مصطفی

رتبت حسّانی و مقدار سلمان یافته

حجّت قاطع امام حق امیرالمؤمنین

بحر دانش، کان مردی، لطف ربّ العالمین

سلمان ساوجی

دیوان سلمان ساوجی / 322 و کلیات سلمان ساوجی / 503 با اختلاف بسیار