سکوت حضرت علی(ع) و علل آن

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)

بعد از رحلت پیامبر، بر اثر شرایط خاصی که ایجاد شده بود، حضرت علی(ع) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصی کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آنحضرت در این مدت نه در جهادی شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمی سخن گفت، شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردی پرداخت.


این سکوت وگوشه گیری طولانی برای شخصیتی که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگی برای مسلمانان به شمار می‏رفت‏سهل وآسان نبود. روح بزرگی، چون حضرت علی - علیه السلام می‏خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.
فعالیتهای امام - علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه می‏شد:
1 - عبادت خدا، آن هم به صورتی که در شان شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهای جد بزرگوار خود ناچیز می‏دانست.
2 - تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت‏شاگردانی مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام - علیه السلام به شمار می‏رفت.
3 - پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه می‏شدند وسؤالاتی مطرح می‏کردند که پاسخگویی جز حضرت علی - علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمی‏کردند. اگر این خلا به وسیله امام - علیه السلام پر نمی‏شد جامعه اسلامی دچار سرشکستگی شدیدی می‏شد. وهنگامی که امام به کلیه سؤالات پاسخهای روشن وقاطع می‏داد انبساط وشکفتگی عظیمی در چهره خلفایی که بر جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید می‏آمد.
4 - بیان حکم بسیاری از رویدادهای نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصی در قرآن مجید وحدیثی از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکی از امور حساس زندگی امام - علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداوری به شمار می‏رفت، بسیاری از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقی می‏ماند.
همین حوادث نوظهور ایجاب می‏کرد که پس از رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومی به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافی داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهای نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت‏بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت علی - علیه السلام در کسی نبود.
قسمتی از داوری های امام - علیه السلام واستفاده‏ های ابتکاری وجالب وی از آیات در کتابهای حدیث وتاریخ منعکس است. (1)
5 - هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سیاسی وپاره‏ای از مشکلات با بن بست روبرو می‏شد، امام - علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینی خاصی مشکلات را از سر راه آنان بر می‏داشت ومسیر کار را معین می‏کرد. برخی از این مشاوره‏ ها در نهج البلاغه ودرکتابهای تاریخ نقل شده است.
6 - تربیت وپرورش گروهی که ضمیر پاک وروح آماده‏ای برای سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبری وتصرف معنوی امام - علیه السلام بتوانند قله‏های کمالات معنوی را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمی‏توان دید با دیده دل وچشم باطنی ببینند.
7 - کار وکوشش برای تامین زندگی بسیاری از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام - علیه السلام با دست‏خود باغ احداث می‏کرد وقنات استخراج می نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف می‏کرد.
اینها اصول کارها وفعالیت های چشمگیر امام علیه السلام در این ربع قرن بود. ولی باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگی امام - علیه السلام اهمیت ‏شایانی نداده، خصوصیات وجزئیات زندگی حضرت علی - علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکرده‏اند. در حالی که آنان وقتی به زندگی فرمانروایان بنی امیه وبنی عباس وارد می‏شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن می‏گویند که چیزی را فروگذار نمی‏کنند.
آیا جای تاسف نیست که خصوصیات زندگی بیست وپنج‏ساله امام - علیه السلام در هاله‏ ای از ابهام باشد ولی تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفای عباسی را با کمال دقت ضبط کنند واشعاری را که در این مجالس می‏خواندند وسخنان لغوی را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل می‏شده ورازهایی را که در دل شب پرده از آنها فرو می‏افتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهای خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگی آنها را تنظیم کرده‏اند، بلکه جزئیات زندگی حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوه‏آرایش زنان ومعشوقه ‏های آنان را نیز بیان کرده ‏اند. ولی وقتی به شرح زندگی اولیای خدا ومردان حق می‏رسند، همانان که اگر جانبازی وفداکاری ایشان نبود هرگز این گروه بی لیاقت نمی‏توانستند زمام خلافت وسیادت را در ست‏بگیرند، گویی بر خامه آنان زنجیر بسته‏اند وهمچون رهگذری شتابان می‏خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت‏به پایان برسانند.
نخستین برگ ورق می‏خورد
نخستین برگ این فصل در لحظه ‏ای ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم بر سینه امام - علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت علی - علیه السلام جریان این واقعه را در یکی از خطبه ‏های تاریخی خود (2) چنین شرح می‏دهد:
یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگی او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه‏ای از خدا وپیامبر او سرپیچی نکرده ‏ام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار می‏کردند وگام به عقب می‏نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالی که سرش بر سینه من بود وبر روی دست من جان از بدن او جدا شد ومن برای تبرک ست‏بر چهره ‏ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یاری می‏کردند. گروهی از فرشتگان فرود آمده گروهی بالا می‏رفتندو همهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز می‏خواندند مرتب به گوش می‏رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته‏تر نیست.
درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گروهی را در سکوت فرو برد وگروهی دیگر را به تلاشهای مرموز ومخفیانه وا داشت.
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه‏ ای که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایی در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادی را که می‏گفتند پیامبر فوت شده است تهدید می‏کرد. هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتی را که حاکی از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت می‏کردند مؤثر نمی‏افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر می‏برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه‏ای (3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!
هنگامی که حضرت علی - علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد وگروهی از اصحاب او را کمک می‏کردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را برای خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده می‏کردند جنجال سقیفه بنی ساعده به جهت انتخاب جانشین برای پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم برپا شد. رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتی ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایی چنین انجمنی آگاه شدند جسد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که برای غسل آماده می‏شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهای لفظی واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج رای به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالی که احدی از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند. (4)
در این گیر و دار که امام‏علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسی نیرومندی داشت‏به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت علی - علیه السلام را زد وبه گفت: دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدی از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت‏برنمی خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسی از قریش از بیعت تو تخلف نمی کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایی می‏پذیرند. ولی حضرت علی - علیه السلام سخن ابوسفیان را با بی اهمیتی تلقی کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستم.
همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت علی - علیه السلام خواست که دست‏برادر زاده خود را به عنوان بیعت‏بفشارد، ولی آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.
چیزی نگذشت که صدای تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت علی - علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت: نگفتم که دیگران در اخذ بیعت‏بر تو سبقت می‏جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولی تو حاضر نشدی ودیگران بر تو سبقت جستند.
آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟
چنانکه حضرت علی - علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس می‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم‏گروهی از شخصیتها را برای بیعت دعوت می‏کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم می‏خورد ویا اساسا تشکیل نمی‏شد. زیرا دیگران هرگز جرات نمی‏کردند که مسئله مهم خلافت اسلامی را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصی بود مطرح سازند وفردی را با چند رای برای زمامداری انتخاب کنند.
با این حال، پیشنهاد عمومی پیامبر وبیعت‏ خصوصی چند نفر از شخصیتها با حضرت علی - علیه السلام دور از واقع بینی بود و تاریخ در باره این بیعت همان داوری را می‏کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است. زیرا زمامداری حضرت علی - علیه السلام از دو حال خالی نبود: یا امام - علیه السلام ولی منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود. در صورت نخست، نیازی به بیعت گرفتن نداشت واخذ رای برای خلافت وکاندیدا ساختن خود برای اشغال این منصب یک نوع بی اعتنایی به تعیین الهی شمرده می‏شد وموضوع خلافت رااز مجرای منصب الهی واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج می‏ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابی قرار می‏داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت ‏بین برای حفظ مقام وموقعیت‏ خود به تحریف حقیقت دست نمی‏زند وسرپوشی روی واقعیت نمی‏گذارد، چه رسد به امام معصوم. در فرض دوم، انتخاب حضرت علی - علیه السلام برای خلافت همان رنگ و انگ را می‏گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمی ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت: «کانت‏بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها». (5) یعنی انتخاب ابوبکر برای زمامداری کاری عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.
از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگی وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپای اسلام نبود.
وی وارد خانه‏ حضرت علی - علیه السلام شد واشعاری چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله ‏های تیم وعدی در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما وبه سوی شماست وبرای آن جز حضرت علی کسی شایستگی ندارد. (6)
ولی حضرت علی - علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود: «تو در پی کاری هستی که ما اهل آن نیستیم‏».
طبری می‏نویسد:
علی او را ملامت کردوگفت: تو جز فتنه وآشوب هدف دیگری نداری. تو مدتها بدخواه اسلام بودی. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازی نیست. (7)
ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خوبی دریافت ودر باره آن چنین ارزیابی کرد:
طوفانی می‏بینم که جز خون چیز دیگری نمی‏تواند آن را خاموش سازد. (8)
ابوسفیان در ارزیابی خود بسیار صائب بود واگر فداکاری واز خودگذشتگی خاندان بنی هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزی نمی‏توانست فرو نشاند.
گروه کینه توز
بسیاری از قبایل عرب جاهلی به انتقام جویی وکینه توزی مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلی می‏خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهای بزرگی را به دنبال داشته است‏به این جهت‏بوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمی‏ آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدی از سنتهای جاهلانه دست کشیدند وتولدی دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثری از آنها در زوایای روح آنان باقی نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویی پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم می‏خورد.
بی جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت‏ به جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:
ما با زمامداری شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمی‏ورزیم، ولی از آن می‏ترسیم که زمام امور به دست افرادی بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکه ‏های جنگ وبرای محو شرک وگسترش اسلام کشته ‏ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شده‏اند. چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.
ابن ابی الحدید می‏نویسد:
من در سال 610 هجری کتاب «سقیفه‏» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهری را نزد ابن ابی زید نقیب بصره می‏خواندم. هنگامی که بحث‏به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینی حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن می‏ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنی امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
سپس استادم مطلب دیگری را نیز یاد آوری کرد وگفت:
آنچه را که حباب پیش بینی می‏کرد پیامبر نیز آن را پیش بینی کرده بود. او نیز از انتقامجویی وکینه توزی برخی از اعراب نسبت‏به خاندان خود می‏ترسید، زیرا می‏دانست که خون بسیاری از بستگان ایشان در معرکه‏های جهاد به وسیله جوانان بنی هاشم ریخته شده است ومی‏دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزی آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت‏برانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره علی سفارش می‏کرد واو را وصی وزمامدار امت معرفی می‏نمود تا بر اثر موقعیت ومقامی که خاندان رسالت‏خواهند داشت‏خون علی وخون اهل بیت وی مصون بماند. . . اما چه می‏توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهای پاکی که از خاندان او ریختند. (9)
گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت علی - علیه السلام را به پیشوایی امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت علی - علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگی حضرت علی - علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتی را برای او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است. اگر زمام امور در ست‏خاندان حضرت علی - علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام - علیه السلام به وسیله جلادان بنی امیه وبنی عباس رخ نمی‏داد وخون پاک خاندان رسالت‏به دست‏یک مشت مسلمان نما ریخته نمی‏شد.
سکوت پر معنی
جای گفت وگو نیست که رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامی وخاندان رسالت را با بحران عجیبی روبرو ساخت وهرلحظه بیم آن می‏رفت که آتش جنگ داخلی میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروایی شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامی به انحلال گراید وقبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت وبت پرستی بازگردند.
نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنیادی بود که هنوز ریشه‏های آن در دلها رسوخ نکرده واکثریت قابل ملاحظه‏ای از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.
هنوز حضرت علی - علیه السلام وبسیاری از یاران با وفای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند که دو گروه از اصحاب مدعی خلافت‏شدند وجار وجنجال بسیاری به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:
1 - انصار، به ویژه تیره خزرج، که پیش از مهاجران در محلی به نام سقیفه بنی ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند. ولی چون در میان تیره‏های انصار وحدت کلمه نبود وهنوز کینه‏های دیرینه میان قبایل انصار، مخصوصا تیره‏های اوس وخزرج، به کلی فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلی روبرو شد واوسیان با پیشوایی سعد که از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در این راه یاری نکردند بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را فردی از مهاجران به ست‏بگیرد.
2 - مهاجران ودرراس آنان ابوبکر وهمفکران او. این گروه، با اینکه در انجمن سقیفه در اقلیت کامل بودند، ولی به علتی که اشاره شد توانستند آرایی برای ابوبکر گرد آورند وسرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند ودر نیمه راه تا مسجد نیز آراء وطرفدارانی پیدا کنند وابوبکر، به عنوان خلیفه پیامبر، بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار گیرد ومردم را برای بیعت واطاعت دعوت کند.
جناح سوم ومسئله خلافت
در برابر آن دو جناح، جناح سومی وجود داشت که از قدرت روحی ومعنوی بزرگی برخوردار بود. این جناح تشکیل می‏شد از شخص امیر مؤمنان‏علیه السلام ورجال بنی هاشم وتعدادی از پیروان راستین اسلام که خلافت را مخصوص حضرت علی - علیه السلام می‏دانستند واو را از هر جهت‏برای زمامداری ورهبری شایسته تر از دیگران می‏دیدند.
آنان با دیدگان خود مشاهده می‏کردند که هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به پایان نرسیده بود که دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پیامبر به جنگ وستیز برخاستند.
این جناح برای اینکه مخالفت‏خود را به سمع مهاجرین وانصار بلکه همه مسلمانان برسانند واعلام کنند که انتخاب ابوبکر غیر قانونی ومخالف تنصیص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ومباین اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا - علیها السلام - متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمی‏شدند. ولی این تحصن سرانجام در هم شکست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامی پیامبر را ترک گویند وبه مسجد بروند.
در آن وضعیت وظیفه جناح سوم بسیار سنگین بود. به ویژه امام - علیه السلام که با دیدگان خود مشاهده می‏کرد خلافت ورهبری اسلامی از محور خود خارج می‏شود وبه دنبال آن امور بسیاری از محور خود خارج خواهد شد. از این رو، امام - علیه السلام تشخیص داد که ساکت ماندن وهیچ نگفتن یک نوع صحه بر این کار نارواست که داشت‏شکل قانونی به خود می‏گرفت وسکوت شخصیتی مانند امام - علیه السلام ممکن بود برای مردم آن روز ومردمان آینده نشانه حقانیت مدعی خلافت تلقی شود. پس مهر خاموشی را شکست وبه نخستین وظیفه خود که یاد آوری حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد ودر مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، که به اجبار از او بیعت‏خواستند، رو به گروه مهاجر کرد وگفت:
ای گروه مهاجر، حکومتی را که حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم اساس آن را پی ریزی کرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانه‏های خود نکنید. به خدا سوگند، خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند، زیرا در میان آنان کسی است که به مفاهیم قرآن وفروع واصول دین احاطه کامل دارد وبه سنتهای پیامبر آشناست وجامعه اسلامی را به خوبی می‏تواند اداره کند وجلو مفاسد را بگیرد وغنایم را عادلانه قسمت کند. با وجود چنین فردی نوبت‏به دیگران نمی‏رسد. مبادا از هوی وهوس پیروی کنید که از راه خدا گمراه واز حقیقت دور می‏شوید. (10)
امام - علیه السلام برای اثبات شایستگی خویش به خلافت، در این بیان، بر علم وسیع خود به کتاب آسمانی وسنتهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقدرت روحی خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تکیه کرده است، واگر به پیوند خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز اشاره داشته یک نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است که به انتساب خود به پیامبر تکیه می‏کردند.
طبق روایات شیعه امیر مؤمنان - علیه السلام با گروهی از بنی هاشم نزد ابوبکر حاضر شده، شایستگی خود را برای خلافت، همچون بیان پیشین از طریق علم به کتاب وسنت وسبقت در اسلام بر دیگران وپایداری در راه جهاد وفصاحت در بیان وشهامت وشجاعت روحی احتجاج کرد;چنانکه فرمود:
من در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصی ووزیر وگنجینه اسرار ومخزن علوم او هستم. منم صدیق اکبر وفاروق اعظم. من نخستین فردی هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کرده‏ام. من استوارترین شمادر جهاد با مشرکان، اعلم شما به کتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم. چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟ (11)
امیر مؤمنان - علیه السلام در یکی دیگر از خطبه‏های خود، خلافت را از آن کسی می‏داند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت وداناترین آنها به دستورات الهی باشد; چنانکه می‏فرماید:
ای مردم، شایسته ترین افراد برای حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهی است. اگر فردی که در او این شرایط جمع نیست‏به فکر خلافت افتاد از او می‏خواهند که به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد کشته می‏شود. (12)
این نه تنها منطق حضرت علی - علیه السلام است‏بلکه برخی از مخالفان او نیز که گاه با وجدان بیدار سخن می‏گفتند به شایستگی حضرت علی - علیه السلام برای خلافت اعتراف می‏کردند واذعان داشتند که با مقدم داشتن دیگری بر او حق بزرگی را پایمال کرده‏اند.
هنگامی که ابوعبیده جراح از امتناع حضرت علی - علیه السلام از بیعت‏با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد وگفت:
زمامداری را به ابوبکر واگذار که اگر زنده ماندی واز عمر طولانی برخوردار شدی تو نسبت‏به زمامداری از همه شایسته تر هستی، زیرا ملکات فاضله وایمان نیرومند وعلم وسیع ودرک وواقع بینی وپیشگامی در اسلام وپیوند خویشاوندی ودامادی تو سبت‏به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر همه محرز است. (13)
امیر مؤمنان - علیه السلام در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز وتذکر اکتفا نکرد، بلکه بنا به نوشته بسیاری از تاریخنویسان در برخی از شبها همراه دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ونور دیدگان خود حسنین - علیهما السلام - با سران انصار ملاقات کرد تا خلافت را به مسیر واقعی خود باز گرداند. ولی متاسفانه از آنان پاسخ مساعدی دریافت نکرد، چه عذر می‏آوردند که اگر حضرت علی پیش از دیگران به فکر خلافت افتاده، از ما تقاضای بیعت می‏کرد ما هرگز او را رها نکرده، با دیگری بیعت نمی‏کردیم.
امیر مؤمنان در پاسخ آنان می‏گفت: آیا صحیح بود که من جسد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در گوشه خانه ترک کنم وبه فکر خلافت واخذ بیعت‏باشم؟ دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تایید سخنان حضرت علی - علیه السلام می‏فرمود: علی به وظیفه خود از دیگران آشناتر است. حساب این گروه که علی را از حق خویش بازداشته‏اند با خداست. (14)
این نخستین کار امام - علیه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذکر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولی، به شهادت تاریخ، امام - علیه السلام از این راه نتیجه ای نگرفت وحق او پایمال شد. اکنون باید پرسید که در چنان موقعیت‏خطیر ووضع حساس، وظیفه امام چه بود. آیا وظیفه او تنها نظاره کردن وساکت ماندن بود یا قیام ونهضت؟
برای امام علیه السلام بیش از یک راه وجود نداشت
اندرز ویاد آوریهای امیر مؤمنان - علیه السلام در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ودر حضور گروهی از مهاجرین وانصار، حقیقت را روشن ساخت وحجت را بر همه‏مسلمانان تمام کرد. اما خلیفه وهمفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام - علیه السلام نبود، بلکه بیش از پیش پایه‏های خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر می‏ساخت ومردم به تدریج وجود چنین حکومتی را به رسمیت‏شناخته، کم کم به آن خو می‏گرفتند.
در این وضعیت‏حساس، که گذشت هر لحظه ای به زیان خاندان رسالت وبه نفع حکومت قت‏بود، تکلیف شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام چه بود؟در برابر امام - علیه السلام دو راه بیش وجود نداشت: یا باید به کمک رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند، یا اینکه سکوت کند واز کلیه امور اجتماعی کنار برود ودر حد امکان به وظایف فردی واخلاقی خود بپردازد.
علائم وقرائن گواهی - چنانکه ذیلا خواهد آمد - می‏دهند که نهضت امام - علیه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنیاد اسلامی نبود. لذا پیمودن راه دوم برای حضرت علی - علیه السلام متعین ولازم بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ارتداد امت نگران بود
1 - آیات قرآنی حاکی ازآن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم‏در دوران حیات خود از آینده جامعه اسلامی سخت نگران بود وبا مشاهده یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت می‏گرفت که ممکن است گروه یا گروههایی پس از درگذشت او به دوران جاهلی بازگردند وسنن الهی را به دست فراموشی بسپارند.
این احتمال هنگامی در ذهن او قوت گرفت که در جنگ احد، وقتی شایعه کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده کرد که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته، به کوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخی تصمیم گرفتند که از طریق تماس با سرکرده منافقان (عبد الله بن ابی) از ابوسفیان امان بگیرند. وعقاید مذهبی آنان چنان سست وبی پایه شد که در باره خدا گمان بد بردند وافکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر می‏دارد:
و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شی‏ء . (آل عمران: 153;
گروهی از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که در باره خدا گمانهای باطل، به سان گمانهای دوران جاهلیت، می‏بردند ومی‏گفتند: آیا چاره ای برای ماهست؟
قرآن کریم در آیه ای دیگر تلویحا از اختلاف ودو دستگی یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او خبر داده، می‏فرماید:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین . (آل عمران: 144)
محمد فقط پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران آمده‏اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار وعقاید جاهلیت‏باز می‏گردید؟هرکس عقبگرد کند ضرری به خدا نمی‏رساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نیک می‏دهد.
این آیه از طریق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلی‏» و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلویحا می‏رساند که پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ممکن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگی شوند.
2 - بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند به خوبی نشان می‏دهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهای قومی وعشیره ای وافکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت وگوهای یاران پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نشان داد وروشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده، اسلام وایمان جز سرپوشی بر چهره جاهلیت ایشان نبوده است.
بررسی این واقعه تاریخی به خوبی می‏رساند که هدف از آن اجتماع وآن سخنرانیها وپرخاشها، جز منفعت طلبی نبوده است وهرکس می‏کوشید که لباس خلافت را، که باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود، بر اندام خود بپوشد. آنچه که در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفویض امر به شایسته ترین فرد امت که با تدبیر خردمندانه ودانش وسیع وروح بزرگ واخلاق پسندیده خود بتواند کشتی شکسته اسلام را به ساحل نجات رهبری کند.
در آن اوضاع که عقیده اسلامی در قلوب رسوخ نکرده، عادات وتقالید جاهلی هنوز از دماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلی ودسته بندی گروهی مایه انحلال جامعه وموجب بازگشت‏بسیاری از مردم به بت پرستی وشرک می‏شد.
3 - از همه روشنتر سخنان حضرت علی - علیه السلام در آغاز حوادث سقیفه است. امام در سخنان خود به اهمیت اتحاد اسلامی وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره کرده است. از باب نمونه هنگامی که ابوسفیان می‏خواست دست‏حضرت علی - علیه السلام را به عنوان بیعت‏بفشارد وازاین راه به مقاصد پلید خود برسد، امام رو به جمعیت کرد وچنین فرمود:
موجهای فتنه را با کشتیهای نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف ودودستگی دوری گزینید ونشانه‏های فخر فروشی را از سر بردارید. . . اگر سخن بگویم می‏گویند بر فرمانروایی حریص است واگر خاموش بنشینم می‏گویند از مرگ می‏ترسد. به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است. اگر سکوت می‏کنم به سبب علم وآگاهی خاصی است که در آن فرو رفته‏ام واگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان می‏شدید. (15)
علمی که امام - علیه السلام از آن سخن می‏گوید همان آگاهی ازنتایج وحشت آور اختلاف ودودستگی است. او می‏دانست که قیام وجنگ داخلی به قیمت محو اسلام وبازکشت مردم به عقاید جاهلی تمام می‏شود.
4 - هنگامی که خبر درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهی از آنها پرچم ارتداد وبازگشت‏به آیین نیاکان را بر افراشتند وعملا با حکومت مرکزی به مخالفت‏برخاستند وحاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند. نخستین کاری که حکومت مرکزی انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را برای نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزی وپیروی از قوانین اسلام گردن نهند ودر نتیجه اندیشه‏ارتداد که کم وبیش در دماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود.
علاوه بر ارتداد بعضی قبایل، فتنه دیگری نیز در یمامه برپا شد وآن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه وسجاح وطلیحه بود.
در آن اوضاع واحوال که مهاجرین وانصار وحدت کلمه را از دست داده، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعیان دروغگو در استانهای نجد ویمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام - علیه السلام پرچم دیگری برافرازد وبرای احقاق حق خود قیام کند. امام در یکی از نامه‏های خود که به مردم مصر نوشته است‏به این نکته اشاره می‏کند ومی‏فرماید:
به خدا سوگند، من هرگز فکر نمی‏کردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگری که دست او را به عنوان بیعت می‏فشردند. از این رو، من دست نگاه داشتم. دیدم که گروهی از مردم از اسلام بازگشته‏اند ومی‏خواهند آیین محمدصلی الله علیه و آله و سلم را محو کنند. ترسیدم که اگر به یاری اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیی در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حکومت چند روزه ای است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می‏رود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یاری کردم تا آن که باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت. (16)
در آغاز خلافت عثمان که شورای تعیین خلافت‏به نفع عثمان رای داد، امام - علیه السلام رو به اعضای شورا کرد وگفت:
همگی می‏دانید که من برای خلافت از دیگران شایسته ترم. ولی مادام که امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها می‏کنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبت‏به حکومت از خود بی میلی نشان می‏دهم به جهت درک ثواب وپاداشی است که در این راه وجود دارد. (17)
ابن ابی الحدید می‏گوید:
در یکی از روزهایی که علی عزلت گزیده، دست روی دست گذاشته بود، بانوی گرامی وی فاطمه زهرا، او را به قیام ونهضت وبازستانی حق خویش تحریک کرد. در همان هنگام صدای مؤذن به ندای
«اشهد ان محمدا رسول الله‏»
بلند شد. امام رو به همسر گرامی خویش کرد وگفت: آیا دوست داری که این صدا در روی زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفته‏ام. (18)
به سبب اهمیت موضوع، قدری پیرامون آن بحث کرده، نتایج قیام مسلحانه امام - علیه السلام را با ارائه اسناد صحیح بررسی می‏کنیم.
ارزش والای هدف
در میان مسائل اجتماعی کمتر مسئله ای، از حیث اهمیت ونیاز به دقت، به پایه مدیریت ورهبری می‏رسد. شرایط رهبری آنچنان دقیق وحایز اهمیت است که در یک اجتماع بزرگ، تنها چند نفر انگشت‏شمار واجد آن می‏شوند.
در میان همه نوع رهبری، شرایط رهبران آسمانی به مراتب سنگینتر ووظایف آنان بسیار خطیرتر از شرایط ووظایف رهبران اجتماعی است که با گزینش جامعه چنین مقام وموقعیتی را به دست می‏آورند.
در رهبریهای الهی ومعنوی هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعیت است ورهبر برای این برانگیخته می‏شود که به هدف تحقق بخشد وچنانچه بر سر دو راهی قرار گیرد وناچار شود که یکی را رها کرده دیگری را برگزیند، برای حفظ اصول واساس هدف، باید از رهبری دست‏بردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعیت رهبری خویش بشمارد.
امیر مؤمنان - علیه السلام نیز پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این مسئله مهم روبرو شد. زیرا هدف از رهبری وفرمانروایی او پرورش نهالی بود که به وسیله پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در سرزمین حجاز غرس شده بود;نهالی که باید به مرور زمان به درختی برومند وبارور مبدل شود وشاخه‏های آن بر فراز تمام جهان سایه بگستراند ومردم در زیر سایه آن بیارامند واز ثمرات مبارکش بهره مند شوند.
امام - علیه السلام پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تشخیص داد که در موقعیتی قرار گرفته است که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت وحفظ مقام خود کند اوضاعی پیش می‏آید که زحمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وخونهای پاکی که در راه هدف مقدس آن حضرت ریخته شده است‏به هدر می‏رود.
عقده‏ها وکینه‏های دیرینه
جامعه اسلامی در آن ایام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگی شده بود که یک جنگ داخلی ویک خونریزی کوچک موجب انفجارهایی در داخل وخارج مدینه میشد. بسیاری از قبایلی که در مدینه یا بیرون از آن زندگی می‏کردند نسبت‏به حضرت علی - علیه السلام بی مهر بوده، کینه او را سخت‏به دل داشتند. زیرا حضرت علی - علیه السلام بودکه پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده، قهرمانانشان ر ا به خاک ذلت افکنده بود. اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خداپرستی وپیروی از اسلام تظاهر می‏کردند، ولی در باطن بغض وعداوت خود را نسبت‏به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.
در چنان موقعیتی اگر امام - علیه السلام از طریق توسل به قدرت وقیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش بر می‏آمد به نتایج زیر منجر می‏شد:
1 - در این نبرد امام - علیه السلام بسیاری از یاران وعزیزان خود را که از جان ودل به امامت ورهبری او معتقد بودند از دست می‏داد. البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جای خود بازمی گشت جانبازی آنان در راه هدف چندان تاسفبار نبود، ولی چنانکه خواهیم گفت، با کشته شدن این افراد حق به صاحب آن باز نمی‏گشت.
2 - نه تنها حضرت علی - علیه السلام عزیزان خود را از دست می‏داد بلکه قیام بنی هاشم ودیگر عزیزان ویاران راستین حضرت علی سبب می‏شد که گروه زیادی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که به خلافت امام - علیه السلام راضی نبودند وبه آن تن نمی‏دادند نیز کشته شوند ودر نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف می‏گرایید. این گروه، هرچند در مساله رهبری در نقطه مقابل امام - علیه السلام موضع گرفته بودند، ولی در امور دیگر اختلافی با آن حضرت نداشتند وقدرتی در برابر شرک وبت پرستی ومسیحیت ویهودیت‏به شمار می‏رفتند.
3 - براثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست که نهال اسلام در سرزمین آنها کاملا ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پیوسته، صف واحدی تشکیل می‏داد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبری صحیح در مرکز، چراغ توحید برای ابد به خاموشی می‏گرایید.
امیر مؤمنان - علیه السلام این حقایق تلخ ودردناک را از نزدیک لمس می‏کرد ولذا سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح می‏داد. خوب است این مطالب را از زبان خود امام - علیه السلام بشنویم.
عبد الله بن جناده می‏گوید:
من در نخستین روزهای زمامداری علی از مکه وارد مدینه شدم ودیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمده‏اند ومنتظر ورود امام هستند. پس ازمدتی علی، در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد. همه دیده‏ها به سوی او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثنای خداوند چنین آغاز کرد:
هان ای مردم، آگاه باشید هنگامی که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم از میان ما رخت‏بربست لازم بود که کسی با ما در باره حکومتی که او پی ریزی کرد نزاع نکندوبه آن چشم طمع ندوزد، زیرا ما وارث وولی وعترت او بودیم. اما برخلاف انتظار، گروهی از قریش به حق ما دست دراز کرده، خلافت رااز ما سلب کردند واز آن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف واختلاف در میان مسلمانان نبود وبیم آن نمی‏رفت که بار دیگر کفر وبت پرستی به ممالک اسلامی باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غیر این بود که مشاهده می‏کنید. (19)
کلبی می‏گوید:
هنگامی که علی - علیه السلام برای سرکوبی پیمان شکنانی مانند طلحه وزبیر عازم بصره شد خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد:
هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش، با خودکامگی، خود را بر ما مقدم شمرد وما را از حقمان بازداشت. ولی من دیدم که صبر وبردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان وریختن خون آنان است. زیرامردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند ودین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد، وکمترین سستی آن را فاسد می‏کرد وکوچکترین فرد آن را واژگون می‏ساخت. (20)
ابن ابی الحدید، که هم به حضرت علی - علیه السلام مهر می‏ورزد وهم نسبت‏به خلفا تعصب دارد، در باره کینه‏های ریشه دار گروهی از صحابه نسبت‏به امیر المؤمنین - علیه السلام چنین می‏نویسد:
تجربه ثابت کرده است که مرور زمان سبب فراموشی کینه‏ ها وخاموشی آتش حسد وسردی دلهای پرکینه می‏شود. گذشت زمان سبب می‏شود که نسلی بمیرد ونسل دیگر جانشین آن گردد ودر نتیجه کینه‏های دیرینه به صورت کمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل شود. روزی که حضرت علی بر مسند خلافت نشست‏بیست وپنج‏سال از رحلت پیامبر می‏گذشت وانتظار می‏رفت که در این مدت طولانی عداوتها وکینه ‏ها به دست فراموشی سپرده شده باشد. ولی برخلاف انتظار، روحیه مخالفان حضرت علی پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وکینه ای که در دوران پیامبر وپس از درگذشت وی نسبت‏به حضرت علی داشتند کاهش نیافته بود. حتی فرزندان قریش ونوباوگان وجوانانشان، که شاهد حوادث خونین معرکه‏های اسلام نبودند وقهرمانیهای امام را در جنگهای بدر واحد و. . . بر ضد قریش ندیده بودند، به سان نیاکان خود سرسختانه با حضرت علی عداوت می‏ورزیدند وکینه او را به دل داشتند.
. . . چنانچه امام، با این وضع، پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تکیه می‏زد وزمام امور را به دست می‏گرفت آتشی در درون مخالفان او روشن می‏شد وانفجارهایی رخ می‏داد که نتیجه آن جز محو اسلام ونابودی مسلمانان وبازگشت جاهلیت‏به ممالک اسلامی نبود. (21)
امام - علیه السلام در یکی از سخنرانیهای خود به گوشه ای از نتایج قیام مسلحانه خود اشاره کرده، می‏فرماید:
پس از درگذشت پیامبر در کار خویش اندیشیدم. در برابر صف آرایی قریش جز اهل یت‏خود یار ویاوری ندیدم. پس به مرگ آنان راضی نشدم وچشمی را که در آن خاشاک رفته بود فرو بستم وبا گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود نوشیدم وبر گرفتگی راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر کردم. (22)
اتحاد مسلمانان
اتحاد مسلمانان از بزرگترین آمال وآرزوهای امام - علیه السلام بود. او به خوبی می‏دانست که این اتحاد در زمان پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم سبب شده بود که رعب عجیبی در دل امپراتوران جهان وقدرتهای بزرگ رخنه کند واسلام به سرعت رشد ونمو کرده، گسترش یابد. ولی اگر این وحدت به جهت مسئله رهبری از بین می‏رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها واختلافات می‏شدند وبالاخص گروهی از قریش که به کسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسی خود را بر پیکر اسلام وارد سازند.
در میان مهاجران، ماجراجویانی به نام سهیل بن عمرو، حارث بن هشام، عکرمة بن ابی جهل و. . . بودند که مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ویژه انصار به شمار می‏رفتند، ولی سپس، به عللی ودر ظاهر، کفر وبت پرستی را ترک کردند واسلام آوردند. وقتی انصار، پس از شکست در سقیفه، به هواداری امام - علیه السلام برخاستند ومردم را به پیروی از او دعوت کردند، این افراد ماجراجو بی اندازه ناراحت‏شدند واز دستگاه خلافت‏خواستند که تیره خزرج از انصار را باید برای بیعت دعوت کند واگر از بیعت‏سرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد.
هریک از سه نفر مذکور در اجتماع بزرگی سخنرانی کرد. ابوسفیان نیز به آنان پیوست! در برابر آنان، خطیب انصار به نام ثابت‏بن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد.
جنگ میان مهاجرین وانصار، به صورت ایراد خطابه وشعر، تا مدتی ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفین را ابن ابی الحدید در شرح خود آورده است. (23)
با در نظر گرفتن این اوضاع روشن می‏شود که چرا امام - علیه السلام سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد وچگونه با حزم وتدبیر، کشتی طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبری کرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخیم اختلاف و دودستگی را پیش بینی نمی‏کرد، هرگز اجازه نمی‏داد مقام رهبری از آن دیگران باشد.
در همان روزهای سقیفه، یک نفر از بستگان حضرت علی - علیه السلام اشعاری در مدح او سرود که ترجمه‏آنها چنین است:
من هرگز فکر نمی‏کردم که رهبری امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب کنند.
آیا حضرت علی نخستین کسی نیست که بر قبله شما نماز گزارد؟ آیا داناترین شما به قرآن وسنت پیامبر او نیست؟
آیا وی نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او کسی نیست که جبرئیل او را در تجهیز پیامبر یاری کرد؟ (24)
هنگامی که امام - علیه السلام از اشعار او آگاه شد قاصدی فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد وفرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره‏».
سلامت اسلام از گزند اختلاف، برای ما از هر چیز خوشتر است.
در جنگ صفین مردی از قبیله‏بنی اسد از امام - علیه السلام سؤال کرد: چگونه قریش شما را از مقام خلافت کنار زدند؟حضرت علی - علیه السلام از سؤال بی موقع او ناراحت‏شد، زیرا گروهی از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگی در میان صفوف آنان می‏شد. لذا امام - علیه السلام پس از ابراز ناراحتی چنین فرمود:
به احترام پیوندی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داری وبه سبب اینکه هر مسلمانی حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال می‏گویم. رهبری امت از آن ما بود وپیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود، اما گروهی بر آن بخل ورزیدند وگروهی از آن چشم پوشیدند. داور میان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوی اوست. (25)
اینها بعضی از علل سکوت امیرمؤمنان حضرت علی - علیه السلام بود که به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود کشید وبیست وپنج ‏سال جرعه‏های تلختر از زهر نوشید.
________________________________
1 - محقق عالیقدر آقای شیخ محمد تقی شوشتری کتابی تحت این عنوان نوشته که به فارسی نیز ترجمه شده است.
2 - نهج البلاغه عبده، خطبه 192: «لقد علم المستحفظون من اصحاب محمدصلی الله علیه و آله و سلم. . . ».
3 - آیه 30 سوره زمر: انک میت و انهم میتون ( تو می‏می میری ودیگران نیز می‏میرند).
4 - در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج رای روی کار آمد به کتاب رهبری امت و پیشوائی در اسلام تالیف های نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعه سقیفه به طور گسترده سخن گفته‏ایم، در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم.
5 - تاریخ طبری، ج‏3، ص 205; سیره ابن هشام، ج‏4، ص 308.
6 - الدرجات الرفیعة، ص‏87:
بنی هاشم لا تطعموا الناس فیکم
فما الامر الا فیکم والیکم
ولا سیما تیم ابن مرة او عدی
ولیس لها الا ابو حسن علی
7 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏2، ص 45.
8 - «انی لاری عجاجة لا یطفؤها الا الدم‏». ; همان، ج‏2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهری.
9 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏53.
10 - الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 11.
11 - احتجاج طبرسی، ج‏1، ص 95.
12 - نهج البلاغه عبده، خطبه 168: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه. . . ».
13 - الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 12.
14 - الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏2، ص‏47، نقل از نامه معاویه.
15 - نهج البلاغه، خطبه 5.
16 - نهج البلاغه عبده، نامه 62.
17 - نهج البلاغه عبده، خطبه 71.
18 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏11، ص‏113.
19 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏1، ص‏307.
20 - همان، ج‏8، ص 30.
21 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏11، ص 114(خطبه 311).
22 - فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی فضننت‏بهم عن الموت واغضیت علی القذی و شربت علی الشجی و صبرت علی اخذ الکظم و علی امر من طعم العلقم. نهج البلاغه عبده، خطبه‏26. قریب این مضمون در خطبه 212 نیز آمده است.
23 - ر. ک. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏6، ص‏45 - 23.
24 - همان، ج‏6، ص 21.
25 - نهج البلاغه عبده، خطبه‏157.