آن شب چقدر، آه

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 آن شب چقدر آه، خدایا! گریستم

با او تمامِ حجم زمین را گریستم

مردی که باز بر لبِ چاه ایستاده بود

او نعره می کشید، من امّا گریستم

پرسید: کو کلنگ من؟ این چاه تشنه است

من در جواب ماندم و تنها گریستم

او زخم خورد، درد کشید و برای او

پرپر شدم، شکستم و حتّی گریستم

این اشکها که داغتر از آتشند، آه

آتش گرفت پیکرِ من تا گریستم

حتّی هنوز هم غزلم چکه می کند

آن شب چقدر، آه، خدایا گریستم

مهدی میچانی

گزیده ادبیات معاصر 138 / 40