عمروعاص از نخستین روز ورود به دومة الجندل، ابوموسی را به عنوان صحابی پیامبر وبزرگتر از خود، احترام میکرد ودر مقام سخن گفتن او را جلو می انداخت.هنگامی که توافق کردند که هر دو حکم، علی ومعاویه را خلع کنند، باز هم عمروعاص او را برای اظهار عقیده وخلع موکل خود مقدم داشت، زیرا سیره طرفین در مدت اقامت آن دو در دومة الجندل چنین بود.ازاین رو، ابتدا ابوموسی به خلع امام علیه السلام پرداخت وتمام سفارشهایی را که دوستانش در آغاز کار کرده بودند زیر پا نهاد.ولی عمروعاص بی درنگ معاویه را به خلافت نصب کرد!بلاهت وسادگی ابوموسی خسارت عظیمی به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود.در اینجا نیز گفتگوی طرفین را منعکس میکنیم تا روشن شود که بازی حکمیت چگونه به پایان رسید ولجاجت دوستان ساده لوح امام علیه السلام چه خسارتی را متوجه اسلام کرد.
اینک سخنان طرفین:
عمروعاص: آیا میدانی که عثمان مظلومانه کشته شد.
ابوموسی: آری.
عمروعاص:مردم، شاهد باشید که نماینده علی به قتل مظلومانه خلیفه اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسی کرد وگفت:چرا از معاویه، که ولی عثمان است، روی گردانی، درحالی که او فردی قرشی است؟واگر از اعتراض مردم میترسی که بگویند فردی را به خلافت برگزیدی که سابقه ای در اسلام ندارد، میتوانی پاسخ دهی که معاویه ولی خلیفه مظلوم است که برای گرفتن انتقام خون خلیفه تواناست واز حیث تدبیر وسیاست فردی ممتاز است واز نظر نسبتبه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم برادر همسر رسول خدا (ام حبیبه) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو احترام نخواهد کرد.
ابوموسی: ازخدا بترس، خلافت از آن رجال دین وفضیلت است واگر شرافت خانوادگی ملاک خلافت باشد، شریفترین قریش علی است.من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده، معاویه را به خلافت انتخاب نمیکنم. حتی اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او رای نمیدهم. اگر میخواهی نام عمربن الخطاب را زنده کنیم عبد الله بن عمر را برای خلافت در نظر بگیریم.
عمروعاص:اگر به خلافت عبد الله بن عمر علاقه مندی، چرا به فرزندم عبد الله رای نمیدهی که هرگز از او کمتر نیست و فضیلت ودرستکاری او نیز روشن است؟
ابوموسی: او به سان پدرش در این فتنه دست داشته ودیگر شایسته خلافت نیست.
عمروعاص:خلافت از آن فردی قاطع است که بخورد و بخوراند، وفرزند عمر را چنین توانی نیست.
اکنون که در باره این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحی دیگر پیشنهاد کنی شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سری مبادرت کردند ودر آن به توافقی رسیدند که یاد آور میشویم:
ابوموسی: نظر من این است که هر دو نفر (علی ومعاویه) را از خلافتخلع کنیم وسرنوشتخلافت را به شورای مسلمانان واگذاریم تاهرکسی را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند.
عمروعاص: موافقم وبایدنظر خود را به طور رسمی اعلام داریم.
ناظران ودیگر کسانی که در انتظار رای حکمین بودند دور هم گرد آمدند تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. دراین هنگام عمرو از بلاهت وسادگی ابوموسی استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند ونظر خود را اظهار نماید. ابوموسی، نیزغافل از آنکه ممکن است عمروعاص پس از سخنان وی از تایید نظری که در خفا بر آن توافق کرده بودند خودداری کند، شروع به سخن کرد وگفت:
من وعمروعاص بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردیم وامیدواریم که صلاح ورستگاری مسلمین در آن باشد.
عمروعاص: صحیح است ; به سخن خود ادامه بده.
در این موقع ابن عباس خود را به ابوموسی رسانید وبه او هشدار داد وچنین گفت:اگر بر مطلبی اتفاق نظر پیدا کردهاید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید وبعد تو اظهار نظر کن. زیرا هیچ بعید نیست که وی خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کردهاید مطرح سازد. ولی ابوموسی به هشدار ابن عباس توجه نکردوگفت: رها کن، هر دو در مسئله خلافت اتفاق نظر داریم. سپس برخاست وگفت:
ما وضع امت را مطالعه کردیم وبرای رفع اختلاف وبازگشتبه وحدت بهتر از این ندیدیم که علی ومعاویه را از خلافتخلع کنیم وامر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هرکسی را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند. بر این اساس، من علی ومعاویه را از خلافت عزل کردم.
این جمله را گفت وآن گاه عقب رفت ونشست. سپس عمرو در جایگاه قبلی ابوموسی قرارگرفت وخدا را حمد وثنا گفت وافزود:
مردم، سخنان ابوموسی را شنیدید. او امام خود را عزل کرد ومن نیز در این مورد با او موافق هستم واو را از خلافت عزل میکنم ولی، بر خلاف او، معاویه را بر خلافت ابقاء مینمایم. او ولی عثمان وخونخواه اوست وشایسته ترین مردم برای خلافت است.
ابوموسی باعصبانی تخاصی رو به عمرو کرد وگفت: رستگار نشوی که حیله ورزیدی وگناه کردی. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او حمله کنند دهانش را باز میکند وزبان خود را بیرون می آورد واگر رهایش کنند نیز چنین است. (1)
عمروعاص:وضع تو نیز مانند خر است که کتابی چند بر او باشد. (2)
در این هنگام خدعه عمرو آشکار شد ومجلس به هم خورد. (3) شریح بن هانی برخاست وتازیانهای بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به کمک پدر شتافت وتازیهای بر شریح زد ومردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانی بعدها میگفت: از آن پشیمانم که چرا به جای تازیانه باشمشیر بر فرق او نزدم. (4)
ابن عباس: خدا روی ابوموسی را زشتسازد. من او را از حیله عمرو بر حذر داشتم ولی او توجه نکرد.
ابوموسی:صحیح است. ابن عباس مرا از حیله این مرد فاسق برحذر داشت ولی من به او اطمینان پیدا کردم وهرگز فکر نمیکردم که جز خیرخواهی برای من چیزی بگوید. (5)
سعید بن قیس خطاب به هر دو داور گفت:اگر بر درستکاری اجتماع کرده بودید چیزی برحال ما نمیافزودید، چه رسد که بر ضلالت وگمراهی اتفاق کردید. نظر شما بر ما الزام آور نیست وامروز به همان وضع هستیم که قبلا بودیم وجنگ با متمردان را ادامه خواهیم داد. (6)
در این جریان، بیش از همه، ابوموسی واشعثبن قیس (بازیگر صحنه حکمیت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسی پیوسته به عمرو بد میگفت وزبان اشعث کند شده وبند آمده بود وسخن نمیگفت.سرانجام عمروعاص وهواداران معاویه بار وبنهها را بستند ورهسپار شام شدند وماجرا را تفصیلا برای معاویه بیان کردند وبه او، به عنوان خلیفه مسلمین، سلام گفتند.ابن عباس وشریح بن هانی نیز به سوی کوفه بازگشتند وجریان را تعریف کردند. ولی ابوموسی، به جهتخطایی که مرتکب شده بود، پناهنده مکه شد که در آنجا بسر برد. (7)
سرانجام نبرد صفین وحادثه حکمیت، با کشته شدن چهل وپنج هزار وبه قولی نود هزار شامی وشهادت بیست الی بیست وپنج هزار عراقی (8) ، در ماه شعبان سال سی وهشت هجری پایان پذیرفت (9) ومشکلات متعددی برای حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام وخلافت اسلامی پدید آورد که بسیاری از آنها هرگز رفع نشد.
_____________________________
1- مضمون آیه کریمه است که افرادی را که آیات خدا را تکذیب می کنند به سگ تشبیه می کند ومی فرماید:
فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا . (اعراف:176)
2- اقتباس از آیه قرآن ...کمثل الحمار یحمل اسفارا . (جمعه:5)
3- الاخبار الطوال ، ص199; الامامة والسیاسة، ج1، ص 118; تاریخ طبری، ج3، جزء6، ص 38; کامل ابن اثیر، ج3، ص167; تجارب السلف، ص 48; مروج الذهب، ج2، ص 408.
4و5- تاریخ طبری، ج3، جزء6، ص 40; کامل ابن اثیر، ج3، ص 168; وقعه صفین، ص546.
6- وقعه صفین، ص547.
7- الاخبار الطوال، ص 200; کامل ابن اثیر، ج3، ص 168; تجارب السلف، ص49; الامامة والسیاسة، ج1، ص 118.
8- مروج الذهب، ج2، ص 404.
9- تاریخ طبری، ج3، جزء6، ص 40. طبری این قول را از واقدی نقل می کند ومسعودی در مروج الذهب (ج2، ص406) ودر التنبیه والاشراف (ص256)همین قول را انتخاب کرده است. ولی صحیح آن ماه صفر سال37 هجری است. تجارب السلف، ص 50.