شمسی و روی زمین با روی ماه افتادهای
تا اذان مانده چرا در سجدهگاه افتادهای؟
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو میکشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتادهای
گفت بابا دست خود را حایل رویت کنم
راست گفته، مثل زهرا بیپناه افتادهای
ای عمو از خیمه میآیم، کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتادهای
خب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رخت از روی مرکب گاهگاه افتادهای
در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا در بین چاه افتادهای
من به هَل مِن ناصرِ تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتادهای
من به هَل مِن ناصرِ تو آمدم در قتلگاه
(زمان خواندن: 1 دقیقه)