متن ادبی «حدیث ‏خون»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نماز آخر است و در غم هجرش سحر خونین مسافر رهسپار کوی جانان و سفر خونین ندای قد قتل از حضرت روح الامین آید منادی و منادی غرق خونست و خبر خونین فرود آمد بفرق داد تا تیغ ستمکاری تو گوئی گشت از شمشیر کین شق القمر خونین نمی‏دانم چه حالت رفت مولا را که شد محراب ز فریادش بفریاد و ز خون زیر و زبر خونین خوشا آن صبح و آن فزت و رب الکعبه را گفتن به قربانگاه عشق و عاشقی پا تا به سر خونین شهادت می‏دهد بر خون پاکش مسجد کوفه که شد محراب و صحن و منبر و دیوار و در خونین عدالت‏ سر بزانوی غم است و داد می‏گرید که ما هم با علی مدفون شدیم اما جگر خونین چو نخل سر فراز قامتش در خاک مدفون شد نمی‏روید به نخلستان دگر نخلی، مگر خونین حدیث‏ خون و شمشیر و فراق میر نخلستان بگوش چاه می‏گوید نسیم مویه ‏گر خونین سرود از خون «وحیده‏» شعر زین رو شد کتاب و دفتر دل غرق خون و چشم تر خونین

وحیده مهدویان

منبع : مجله فرهنگ کوثر ، دی 1377 ، شماره 22