آبی تر از آسمان بود و پاکتر از باران.
دستش را به آسمان می برد و ستاره ها را در سفره خالی ما می نشاند.
بهار را به تساوی تقسیم میکرد و سهم خود را به آنکه محتاج تر بود می بخشید.
کبوتر از دست او دانه میچید و ماه از روی او روشنی میگرفت.
نخل، تنهایی اش را میشناخت; چاه، زمزمه اش را میشنید و غدیر - آن آبگیر زخمی - حیران بردباری اش بود.
غم و غریبی و غربت، اشک و آه او را همدم میشدند و از کوفه تا کربلا عشق بود که میکاشتند.
نماز به تلاوت او می بالید و او به تلاوت نماز.
ذکر که بر لبانش می نشست آسمان اخم هایش را باز میکرد و آدم شعر بهشت را میسرود.
او ساده بود به رنگ صبح و مرد بود به رنگ خدا.
متن ادبی «یک جمله و بس»
- بازدید: 5096