داستان «حلوایی با آب دهان مار»

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

به مناره نگاه کردم که تا آسمان خیز برداشته بود. ستاره‏ ها، روی سیاهی آسمان نشسته بودند. از پله‏ ها که پایین می‏ آمد، به یاد روزهایی افتاد که بر بالای آن ایستاده بود؛ به تمام خانه‏ های کوفه نگاه کرده بود و علی را دشنام داده بود.
همه حوادث آن روز را به یاد آورد. آن زمان علی خلیفه نبود و او هر روز در کوچه و بازار از عدل و داد و احسان علی، داستان‏ها می‏شنید.
پله‏ های مارپیچ مناره را پشت سرگذاشت و به حیاط رسید. مناره در وسط حیاط، کنار دو نخل ساخته شده بود. آن طرف‏تر، کنیزک از چاه آب می‏کشید و غلام سیه چرده‏ای روغن درون چراغ می‏ریخت. به خودش نهیب زد؛ اشعث باید کاری بکنی!
باز به مناره چشم دوخت و حس کرد تمام دشنام ‏هایش در بالای مناره خشکیده است و بر روی خانه ‏اش آوار شده است. با عصبانیت به تنه گلی مناره مشت کوفت؛ ولی زود آرام شد؛ به خاطر آورد که علی تمام دشنامش را بخشید.
در این چند روز، هر جا می‏رفت، حرف از علی بود. باز گفت: او همه را می ‏بخشد. کنیزک پیاله آبی جلویش گرفت و گفت: ارباب تشنه هستید؟
اشعث با خود زمزمه کرد:
باید خودم را پشیمان نشان دهم... به گونه ‏ای که باور کند... باید خودم را.... .
کنیزک هنوز منتظر بود و در چشم ‏های سیاهش ترس موج می‏زد. اشعث به ظرف آب و بعد به صورت آفتاب سوخته کنیزک نگاه کرد و پیاله را گرفت. عکس ماه میان آن افتاده بود. کنیزک با عجله به مطبخ برگشت. اشعث به تنه نخل تکیه داد و جرعه ‏ای آب نوشید و بعد با نوک نعلین چرمی ‏اش، خاک را کنار زد و بقیه آب را روی خاک ریخت. با خود اندیشید؛ شاید علی سهمی از بیت ‏المال به من بدهد.
برق شادی در چشم ‏هایش نشست و یاد کیسه‏ های طلا و سکه ‏های درهم و دینار، او را بی‏ تاب کرد. پیش رویش، سکه‏ ها را می‏دید که علی به خاطر توبه و عذرخواهی او، در مقابلش می‏گذارد.
به رفت و آمد مردم نگاه کرد؛ می‏خواست به هر طریقی راهی پیدا کند.
باخود گفت: باید به او نزدیک شوم؛ اما علی زیرک است.
صدای مغازه ‏دارها بازار را پر کرده بود. اشعث زیر سایبان مغازه پارچه فروشی ایستاد.
پارچه ‏های رنگارنگ بر در و دیوار آویزان بودند. دستارش را روی سرش جابه ‏جا کرد. باد گرمی در بازار پیچید وبا خود بوی حلوا آورد. مغازه حلوا فروشی، ته بازار بود. طبق‏ه ای حلوا جلوی مغازه، کنار هم چیده شده بود.
فکری به ذهنش رسید و خنده روی لب‏ های کبودش نشست. دست‏ هایش را به هم مالید و با خود گفت: کاش زودتر به بازار آمده بودم.
با عجله به طرف خانه ‏اش به راه افتاد. فکر کاری که می‏خواست انجام دهد، رهایش نمی‏کرد. شوق رسیدن به خانه، او را بی ‏قرار کرده بود. از کوچه پس کوچه ‏های کوفه که می‏گذشت، صدای موءذن مسجد را شنید.
وقتی به خانه رسید، با شتاب در زد. غلام در را گشود. اشعث او را کنار زد و گفت:
- زود حلوایی آماده کنید؛ از بهترین آرد و شیره.
غلام با تعجب به کارهای او خیره شد و نمی‏دانست چه فکری در سر اوست.
کنیزک از اتاق بیرون آمد. زن اشعث، همان طور که گوشه اتاق نشسته بود و ظرف حنا جلویش بود گفت: امروز زود برگشتی؟
اشعث در خیالات خودش غرق بود؛ چهره علی را می‏دید که با دیدن ظرف حلوا لبخند می‏زند و او را به خانه دعوت می‏کند.
بی‏ صبرانه انتظار می‏کشید. بوی آرد سرخ شده، خانه را پر کرده بود. به داخل مطبخ سرک کشید و پرسید: حاضر است.
- لحظه ‏ای صبر کنید ارباب!
کنیزک این را گفت و باز با قاشق چوبی حلوا را به هم زد. اشعث خنده ‏ای کرد و با خود گفت:
- با این می‏توانم به دیدار علی بروم و بعد از مدتی می‏توانم از بیت‏ المال هر چه بخواهم، سکه بردارم.
صبرش تمام شده بود. کنیزک حلوا را در ظرفی ریخت و بر آن درپوش گذاشت؛ به اشعث تعظیم کرد و ظرف را در مقابلش گرفت.
- خوب درست کردی؟
کنیزک از ترس فقط توانست سرش را تکان دهد. اشعث در پوش را که برداشت، بوی خوش حلوا بیرون زد. زن اشعث کنارش ایستاد و خواست انگشتی به حلوا بزند و مزه آن را بچشد که او درپوش را روی ظرف گذاشت؛ زهر خندی کرد و از خانه بیرون آمد.
سرخی خورشید در افق پاشیده شده بود. بوی حلوا از زیر درپوش بیرون می‏زد و دهان اشعث را آب می‏ انداخت. کوچه‏ ها را با سرعت پشت سرگذاشت. راه به نظرش طولانی شده بود.
به خانه امام که رسید، ظرف را در دستش جابه ‏جا کرد و کوبه در را به صدا در آورد. بعد به سرتاپای خودش نگاه کرد و خندید. صدای قدم‏ هایی آرام و منظم از پشت در شنیده شد.
در روی پاشنه چرخید و باز شد. بوی عطر کوچه را پر کرد. رو به رویش امام را دید.
نتوانست به چشم ‏های علی نگاه کند؛ به ظرف حلوا چشم دوخت و به سختی لبخند زد و گفت: حلواست؛ بفرمایید.
امام به ظرف خیره شد. دست ‏های اشعث لرزید و صدای آرام امام در گوشش نشست؛ گویا این حلوا را با آب دهان مار درست کرده‏ اند!
اشعث به ظرف دست کشید و درپوش را برداشت. حرف ‏های امام را نمی‏فهمید و فقط توانست بگوید: با بهترین آرد و شیره و روغن درست شده است.
ظرف را جلوی صورت امام گرفت. گرمای ملایمی از ظرف برمی‏خاست. امام صورتش را به طرف دیگری چرخاند و گفت: بخشش است یا زکات یا صدقه؟
اشعث فکر این پرسش ‏ها را نکرده بود؛ به مغزش فشار آورد؛ شیطان به یاریش آمد: نه زکات است و نه صدقه؛ بلکه هدیه است.
چهره امام تغییر کرد؛ ناراحتی و غم در چشم ‏هایش هویدا شد. اشعث منتظر بود تا امام ظرف را بگیرد. امام به آسمان نگاه کرد و گفت: از راه خدا وارد شدی که مرا فریب دهی؟ لرزه بر تن اشعث افتاد؛ ظرف حلوا در دستش تکان خورد و هر چه سعی کرد، نتوانست آشفتگی درونش را آرام کند. امام به خانه برگشت. کوچه باز تاریک شد. اشعث مدتی همان جا ایستاد. ظرف در دستش سنگینی می‏کرد و بعد نومید به خانه بازگشت.

منبع : مجله پرسمان ، بهمن 1383 ،شماره 29

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page