طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف *** گر بکشم زهی طرب وربکشد زهی شرف
طرف کرم زکس نبست این دل پرامید من *** گرچه سخن همی برد قصه من بهر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد *** وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من *** کس نزده است از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل *** یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک *** مغبچه ای ز هر طرف، میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل *** مست ریاست محتسب باده بخواه و لاتخف
صوفی شهر بین که چون، لقمه شبهه میخورد *** پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف
«حافظ» اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق *** بدرقه ره تشود همتشحنه نجف
(حافظ شیرازی)
شعر «همتشحنه نجف»
- بازدید: 7667