ترس از خدا
ترس خدا تجلی میدهد دل را.
;دل از انوار گرددت روشن
|
;گر دهی خوف از خدا دل را
|
;از خدا ترس و دل منوّر کن
|
;که دهد ترس حق جلا دل را
|
دل خالی از حسد
دل خالی بهتر است از کیسه پر زر.
;دل کن از کین و از حسد خالی
|
;تا که بر اغنیا شوی سرور
|
;زان که بهتر بود دل خالی
|
;ای برادر ز کیسه پر زر
|
نیکویی عهد
دوستی خالص از نیکویی عهد است.
;گر به اخلاص دوستی
|
;کام جان را دهد حلاوت شهد
|
;در نکویی عهد کوش که هست
|
;دوستی خالص از نکویی عهد
|
زیارت برادران مؤمن
دوای اندوهها دیدن برادران است.
;هیچ اندوه نماند اندر دل
|
;طلعت دوست گر توان دیدن
|
;گر تو اندوه را دوا خواهی
|
;هست روی برادران دیدن
|
* * *
شادی همیشگی، دیدن برادران است.
;دیدن دوست شادی است ای کاش
|
;دائما روی دوستان بینی
|
;شادی و ایمنی در آن نظری است
|
;که به روی برادران بینی
|
مروت
دینِ مردْ مروّت اوست.
;هر که را نیست دین ندارد دوست
|
;بل همه کس به کین او باشد
|
;دین به دست آر دوست گر خواهی
|
;مرد را دوست دین او باشد
|
دوری از گناه
یک گناه بسیار است و هزار طاعت کم است.
;از گنه دور باش و طاعت کن
|
;پیش از آن کِت شود وجود، عدم
|
;هست بسیار یک گناه از تو
|
;لیک باشد هزار طاعتْ کم
|
نزولِ رحمت
یاد کردن اولیا، فرود میآورد رحمت را.
;چون کنی یاد دوستانِ خدای
|
;درِ رحمت به روی بگشاید
|
;هر کجا ذکر اولیا گذرد
|
;رحمت حق فرود میآید
|
طمع
خواریِ مردْ در طمع است.
;خلق را میکند ذلیل، طمع
|
;گر همه سر به سر طمع باشد
|
;بیطمع باش تا عزیز شوی
|
;خواری مرد، در طمع باشد
|
عزت نزد خدا
درویش خوار، عزیز است نزدیک خدای.
;عزتِ خوارِ خلق داری اگر
|
;فی المثل گرچه چوب تمر بود
|
;هر که درویش شد مبینَش خوار
|
;زان که نزد خدا عزیر بود
|
روشنیِ چشم
دیدن دوست روشنی چشم است.
;دیدن دوست را غنیمت دان
|
;خواه هنگام لطف خواهی خَشم
|
;چشم از دوست بر مدار که هست
|
;دیدن دوست روشنی دو چشم
|
رعایت حال والدین
رعایت کن پدرت را تا رعایت کند تو را پسرت.
;نیک و بد را یقین مکافات است
|
;آنچه میآید از قضا به سرت
|
;پدرت را رعایت میکن
|
;تا رعایت کند تو را پسرت
|
تواضع
زیارت کردن ضعیفان از تواضع است.
;از تواضع بود سرافرازی
|
;وین هنر، زینت است انسان را
|
;هست از غایت تواضع اگر
|
;کس زیارت کند ضعیفان را
|
غرور
شادی تو به دنیا غرور است.
;چون غرورت ز خویش بیخود کرد
|
;غم دنیا چون بر تو هست سرور
|
;نی غلط کردهای که برعکس است
|
;به جهان شادی تو هست غرور
|
بد خُلقی
بدی خلقْ وحشتی است که خلاصی نیست در او.
;هر که خلقش نکو بود بر من
|
;با هزاران گناه عاصی نیست
|
;خُلقِ بد وحشتی بود که از او
|
;مرد را هیچ گونه خلاصی نیست
|
سیرت مرد
سیرت مرد خبر میدهد از اصل او.
;هر که را اصل و نسلْ پاک بود
|
;هست نیکو خصال و نیک سیر
|
;خود محقق شده است اینکه دهد
|
;سیرت مرد ز اصل مرد خبر
|
سلامتی آدمی
خاموشی زبان سلامتی آدمی است.
;جاودان خواهی ار سلامت نفس
|
;سازْ خاموشْ زبانِ خود به دهان
|
;کآدمی را سلامتی تن است
|
;ای برادر، ز خاموشی زبان
|
نزدیکی به شرع
بدترین کارها آن است که دورتر باشد از شرع.
;در اموری که پیش میآید
|
;خویشتن را به شرع کن تکلیف
|
;بدتر از جمله کارها آن است
|
;که بود دورتر ز شرع شریف
|
معرفت
اندکی از معرفت بهتر است از بسیاری عمل.
;هر که بیمعرفت کُند عَمَلی
|
;ننماید از او خوش آن کردار
|
;اندکی معرفت تو را بهتر
|
;از فراوانْ عمل تو را بسیار
|
قاصدِ مرگ
پیری تو خبر دهنده مرگ است.
;هست موی سفید، پیک اجل
|
;شاخ کهنه فسرده سازد برگ
|
;دل مَنِه بر جهان چون پیر شدی
|
;پیری تو خبر میدهد از مرگ
|
قناعت
صفای عیش در قناعت است.
;عیش اگر خواهی و فراغت نفس
|
;این طرب را قناعت است سبب
|
;بیقناعت، صفا ندارد نفس
|
;در قناعت، صفای عیش طلب
|
رزق و روزی
ضامن شده است خدای رزق هر واحدی را.
;روزیات بیش و کم مجو که ازل
|
;شد مُقدّر نصیب هر بنده
|
;روزی خلق جمله عالم را
|
;هست ضامن خدای بخشنده
|
زخم زبان
ضرب زبان سختتر است از ضرب سِنان.
;زخم شمشیر تیز به گردد
|
;نشود نیک ضرب زخم زبان
|
;هست ضرب زبان برِ عاقل
|
;سختتر از هزار ضرب سنان
|
دوری از بدان
گمراه شد آن کس که میل کرد به بدان.
;بد میندیش و با بدان منشین
|
;بهر نیکان نثار کن دل و جان
|
;زان که گمراه شد به قول ولی
|
;میل آن کس که کرد سوی بدان
|
اطاعت نکردن از نفس
طاعت دشمنی هلاک است.
;نفس تو دشمن است و بر همه کس
|
;هست چون روزْ این سخن روشن
|
;نکنی هیچ وقت طاعت نفس
|
;که هلاک است طاعت دشمن
|
|