متن ادبی «غربت حیدری»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


بیست و سه سال جهاد برای مکتب، بیست و پنج سال شکیبایی برای وحدت و پنج سال انقلاب برای عدالت، و این یعنی نیم قرن عقیده و ایمان؛ یعنی علی ‏بن‏ ابیطالب علیه‏ السلام .
و به راستی که انسان به میزانی که به مرحله‏ ی انسان بودن نزدیک‏تر می‏شود، احساس تنهایی بیشتری می‏کند و تمام رنج ‏های علی، تاوان بزرگی‏ هایش بود؛ مردی که اندوه «شقشقیه» در دل داشت؛ مردی که غربتش را فقط با چاه تقسیم می‏کرد و تنها نخل‏ ها محرم رازش بودند؛ مردی که خدای کلام بود و طلایه ‏دار قیام؛ مردی که زخم نیم قرن غربتش در مسجد کوفه، از فرق بلندش سر بازکرد؛ مردی که ذوالفقار، فقط لایق دست او بود و آفتاب، واله و سرمست او؛ مردی که یتیمان عرب خوب می‏شناسندش.
تیغ، فرقی پاک‏تر زین وانکرد    ***     از علی مظلوم‏ تر پیدا نکرد
مردمی علی ناشناس، با امام، آن کردند که در راه بازگشت از جمل فرمود:
دوست داشتم بیست سال پیش از این مرده بودم.
نیم قرنی که علی تنهاترین مرد زمانش بود.
مردی که تکیه بر خدای ذوالفقار داشت. مردی که هیچ‏گاه از جایگاه ایمان تکان نخورد. او که هنگام قدرت، خاک‏نشین ‏تر شد و مظلوم‏تر. مردی که نان و نمک را آبرو بخشید.
ولایت را به غیر از او ولی نیست    ***     که جز نان و نمک، سهم علی نیست
پس از فاطمه، نه هیچ دلی تاب دردهای علی را داشت و نه هیچ گوشی یارای شنیدن اندوه جانگدازش را.
علی بود و چاه و نخلستان؛ علی بود و زمانه‏ ی کج فهم.
به راستی: گه ملحد و گه دهری و کافر باشد    ***    مردی که زعصر خود فراتر باشد
و علی نه تنها از عصر خویش، که فراتر از همه‏ ی زمان‏ها و مکان‏ هاست.
کوهی که در پیچ و خم‏ های بلندش، هر راه شناس بلدی گم می‏شود و هر راهبری، زانوی عجز بر زمین می‏زند.
مردی که راه‏ های آسمان را چون کف دست می‏شناسد؛ حتی بهتر از راه ‏های زمین.
اگر عدالت، هنوز جرعه جانی در جام طلایی خود دارد، از پنج فصل حکومت عدالت گستر توست.
اگر دین، هنوز نفس می‏کشد، از بیست و پنج سال سکوت پررمز و راز توست.
اگر ذوالفقار، هنوز با قامتی خمیده، راست ایستاده است، از غیرت بازوان توست.

علی خیری