بیست و سه سال جهاد برای مکتب، بیست و پنج سال شکیبایی برای وحدت و پنج سال انقلاب برای عدالت، و این یعنی نیم قرن عقیده و ایمان؛ یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام .
و به راستی که انسان به میزانی که به مرحله ی انسان بودن نزدیکتر میشود، احساس تنهایی بیشتری میکند و تمام رنج های علی، تاوان بزرگی هایش بود؛ مردی که اندوه «شقشقیه» در دل داشت؛ مردی که غربتش را فقط با چاه تقسیم میکرد و تنها نخل ها محرم رازش بودند؛ مردی که خدای کلام بود و طلایه دار قیام؛ مردی که زخم نیم قرن غربتش در مسجد کوفه، از فرق بلندش سر بازکرد؛ مردی که ذوالفقار، فقط لایق دست او بود و آفتاب، واله و سرمست او؛ مردی که یتیمان عرب خوب میشناسندش.
تیغ، فرقی پاکتر زین وانکرد *** از علی مظلوم تر پیدا نکرد
مردمی علی ناشناس، با امام، آن کردند که در راه بازگشت از جمل فرمود:
دوست داشتم بیست سال پیش از این مرده بودم.
نیم قرنی که علی تنهاترین مرد زمانش بود.
مردی که تکیه بر خدای ذوالفقار داشت. مردی که هیچگاه از جایگاه ایمان تکان نخورد. او که هنگام قدرت، خاکنشین تر شد و مظلومتر. مردی که نان و نمک را آبرو بخشید.
ولایت را به غیر از او ولی نیست *** که جز نان و نمک، سهم علی نیست
پس از فاطمه، نه هیچ دلی تاب دردهای علی را داشت و نه هیچ گوشی یارای شنیدن اندوه جانگدازش را.
علی بود و چاه و نخلستان؛ علی بود و زمانه ی کج فهم.
به راستی: گه ملحد و گه دهری و کافر باشد *** مردی که زعصر خود فراتر باشد
و علی نه تنها از عصر خویش، که فراتر از همه ی زمانها و مکان هاست.
کوهی که در پیچ و خم های بلندش، هر راه شناس بلدی گم میشود و هر راهبری، زانوی عجز بر زمین میزند.
مردی که راه های آسمان را چون کف دست میشناسد؛ حتی بهتر از راه های زمین.
اگر عدالت، هنوز جرعه جانی در جام طلایی خود دارد، از پنج فصل حکومت عدالت گستر توست.
اگر دین، هنوز نفس میکشد، از بیست و پنج سال سکوت پررمز و راز توست.
اگر ذوالفقار، هنوز با قامتی خمیده، راست ایستاده است، از غیرت بازوان توست.
علی خیری