نمیدانم کدام واژه را باید در ابتدای وصف تو بنویسم، که دور دست نگاهت را و ژرفای اندیشه ات را تصویر کند؟
نمیدانم چه شعری بسرایم که بتواند زیبایی های روحت را زمزمه کند؟
آن قدر بزرگ بودی که اقیانوس ها جرعه نوش عظمت تو بودند و کهکشانها، خوشه چین کرامتت.
حضورت، آیینه ای بود سرشار از عشق و ایمان، که شور زندگی را منتشر میکرد و دست هایت، تکیه گاه عدالت بود؛ عدالتی که با تو در خاک شد و قامتش، بی تو شکست و پایمال گشت.
اما عجیب اینکه با همه بزرگی ات، ساده تر از آب بودی و صمیمی تر از باران و مهربان تر از آفتاب؛ آن قدر مهربان که یتیمکان کوفه از سر و کولت بالا میرفتند.
کوچه های کوفه هنوز در انتظار گام های تو میسوزند. نخل های آتش گرفته، دست های قنوتشان به آسمان بلند است، تا مگر باز آیی و یک بار دیگر رازهای مانده در دلت را با آنان بگویی.
آن گاه که چندی، سهم خاکیان شده بودی، خاک، وسعت حجم نگاه تو را نداشت؛ زمین باورت نکرد تا اینکه در محراب عشق، به معشوق رسیدی و ما را با اندوهی سخت، وا گذاشتی.
نه زیستنت را باور کردیم و نه رفتنت را! که تو در اندیشه ها نمیگنجیدی و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک ذهن ها، گنجایش عبور تو را نداشت.
اینک در حصار کلمات، چگونه شکوه مردانگی و اوج ایمانت را ترسیم کنیم؟ مگر میتوان از تو تصویری ارایه کرد و برای تو ابتدا و انتهایی قرار داد؟
ای مرد نامتناهی! چه روزی را روز تولد تو بنامیم و کدام ساعت را لحظه سخت وداع؟ سیزدهم رجب یا نوزدهم رمضان را؟
تو یک جریانی در بستر تاریخ، که همیشه نامت، زمزمه آب ها و یادت ماندگار در آسمان سبز زندگی است.
تو همزمان با آسمان زاده شدی و هر روز، آفتاب، با سلام بر تو، روشنی و گرما را در کوچه پس کوچه های جهان پهن میکند و دست بر سر و روی گل ها میکشد.
ای علی! ای بزرگترین نام خدا! تو صراط مستقیمی؛ همه راهها با تو شناخته میشوند و حق، دنباله رو توست. معیار عدالت تویی
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را *** که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
علی خیری