به روزهایی می اندیشم که زیبایی نیایش هایت، آسمان را به تحسین وا میداشت؛ آنگاه که میفرمودی: اَللهُمَّ اَنْتَ اَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمیلِ وَ التِّعْدادِ الْکَثِیر؛ اِنْ تُوَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ،...
«خدایا! توصیف نیکو و ستایش های بسیار تنها برازنده تو است، که هر آرزومند را بهترین آرزویی...»
مولاجان! کجاست آفریننده ای که مانند تو، کلمات زیبا را بیافریند؟
کجاست کسی که بتواند جرعه ای از زلال معرفتت را دریابد!
مولاجان! چگونه مردمانی بودند، آنان که آن روز، چشم به لبهای ناروای «غاصبین» دوختند و خورشید حقیقت را در مُحاق تنهایی رها کردند؟!
به روزهایی می اندیشم، که اثر دردناکش، تا هنوز، بر دل نخلستان ها نشسته و زمزمه های دلنوازت را گویی در غروب های غمگین، بازگو مینمایند:
فَصَبَرْتُ وَ فِی الْحَلْقِ شَجا؛ اَرَی تُراثی نَهْبا،...
«پس صبر کردم، صبر! که گویی خار در چشم و استخوان در گلو دارم! و دیدم که میراثم را، به تاراج می برند...»
مولاجان! به روزهایی می اندیشم، که با تمام تنهایی، مهربانی دستهایت را با درماندگان تقسیم میکردی و آسمان به خاطر نگاهت، ستاره باران بود.
فراوان مباد آن روز و روزگار، که آن نااهلان «خلیفه انتخاب کنند و تو را، ای چلچراغ هدایت، ای نهایت ایمان و ای شایسته ترین خَلیفة اللّهِ فی الاَرْضُ، در انبوه لحظه های غریبانه، رها کنند!
فراوان مباد عصر و روزگاری که تو از آن شکایت کنی:
«فَوَ اللّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعا عَن حَقّی، مُسْتَأثَرا عَلَیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله و سلم حَتَّی یَوْمَ النَّاسِ هذا؛
سوگند به خدا که از آن لحظه که پیامبر خدا در بستر خاک آرمید تا بدین روز، هماره من از حق خویش محروم مانده ام و آن را به دیگری ارزانی داشته اند».
مولاجان، ای صداقت محض، ای دست گره گشای آسمانی ای هسته هستی، که وجودت سبب خلقت افلاک شد! چگونه تو را نهادند و دست به دامان دیگران زدند.
آنجا که عشق، نام تو را قاب میکند *** یخ های چشم فلسفه را آب میکند
آنجا که علم، پنجه به دیوار میکشد *** از جهل خویش، ناز نمودار میکشد
آنجا که مرگ، پیش تو یک امر ساده است *** سر بسته رازهای جهان، سرگشاده است!
باید به عجز قلم، پی برد!
باید زبان در کام کشید! باید برای ارادت، سر به جِیب تواضع فرو برد و تو را در ژرفای دل ستود
مولاجان! حاشا که بتوانیم دم از معرفت حضرتت بزنیم! اگر کسی تو را شناخت، او فقط پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود!
اگر کسی تو را شناخت، او فقط حضرت فاطمة الزهرا علیه السلام بود!
به روزهایی می اندیشم که زخم ناراستی هایش، هنوز هم دلم را می آزارد و من با مرور آن خاطرات، به سراغ خلوت اشک میروم و غریبانه های تو را می سرایم.
به روزهایی می اندیشم که...
سید علی اصغر موسوی