متن ادبی «بر شاخه ‏های نور»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)


به روزهایی می ‏اندیشم که زیبایی نیایش ‏هایت، آسمان را به تحسین وا می‏داشت؛ آن‏گاه که می‏فرمودی: اَللهُمَّ اَنْتَ اَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمیلِ وَ التِّعْدادِ الْکَثِیر؛ اِنْ تُوَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ،...
«خدایا! توصیف نیکو و ستایش ‏های بسیار تنها برازنده تو است، که هر آرزومند را بهترین آرزویی...»
مولاجان! کجاست آفریننده ‏ای که مانند تو، کلمات زیبا را بیافریند؟
کجاست کسی که بتواند جرعه ‏ای از زلال معرفتت را دریابد!
مولاجان! چگونه مردمانی بودند، آنان که آن روز، چشم به لب‏های ناروای «غاصبین» دوختند و خورشید حقیقت را در مُحاق تنهایی رها کردند؟!
به روزهایی می ‏اندیشم، که اثر دردناکش، تا هنوز، بر دل نخلستان‏ ها نشسته و زمزمه‏ های دلنوازت را گویی در غروب‏ های غمگین، بازگو می‏نمایند:
فَصَبَرْتُ وَ فِی الْحَلْقِ شَجا؛ اَرَی تُراثی نَهْبا،...
«پس صبر کردم، صبر! که گویی خار در چشم و استخوان در گلو دارم! و دیدم که میراثم را، به تاراج می ‏برند...»
مولاجان! به روزهایی می‏ اندیشم، که با تمام تنهایی، مهربانی دست‏هایت را با درماندگان تقسیم می‏کردی و آسمان به خاطر نگاهت، ستاره باران بود.
فراوان مباد آن روز و روزگار، که آن نااهلان «خلیفه انتخاب کنند و تو را، ای چلچراغ هدایت، ای نهایت ایمان و ای شایسته‏ ترین خَلیفة اللّه‏ِ فی الاَرْضُ، در انبوه لحظه‏ های غریبانه، رها کنند!
فراوان مباد عصر و روزگاری که تو از آن شکایت کنی:
«فَوَ اللّه‏ِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعا عَن حَقّی، مُسْتَأثَرا عَلَیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللّه‏ُ نَبِیَّهُ صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم حَتَّی یَوْمَ النَّاسِ هذا؛
سوگند به خدا که از آن لحظه که پیامبر خدا در بستر خاک آرمید تا بدین روز، هماره من از حق خویش محروم مانده ‏ام و آن را به دیگری ارزانی داشته ‏اند».
مولاجان، ای صداقت محض، ای دست گره ‏گشای آسمانی ای هسته هستی، که وجودت سبب خلقت افلاک شد! چگونه تو را نهادند و دست به دامان دیگران زدند.
آن‏جا که عشق، نام تو را قاب می‏کند    ***    یخ‏ های چشم فلسفه را آب می‏کند
آن‏جا که علم، پنجه به دیوار می‏کشد    ***    از جهل خویش، ناز نمودار می‏کشد
آنجا که مرگ، پیش تو یک امر ساده است    ***    سر بسته رازهای جهان، سرگشاده است!
باید به عجز قلم، پی برد!
باید زبان در کام کشید! باید برای ارادت، سر به جِیب تواضع فرو برد و تو را در ژرفای دل ستود
مولاجان! حاشا که بتوانیم دم از معرفت حضرتت بزنیم! اگر کسی تو را شناخت، او فقط پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بود!
اگر کسی تو را شناخت، او فقط حضرت فاطمة الزهرا علیه السلام بود!
به روزهایی می ‏اندیشم که زخم ناراستی ‏هایش، هنوز هم دلم را می ‏آزارد و من با مرور آن خاطرات، به سراغ خلوت اشک می‏روم و غریبانه ‏های تو را می ‏سرایم.
به روزهایی می ‏اندیشم که...

سید علی ‏اصغر موسوی