کام بشریت، در عطش عدل تو می سوزد، ای تجلّی عدالت خداوند!
شهر کوفه در بستر نوشین بَرابری های پنج ساله حکومت تو، چه آرام میغنود... آه، اما چه کوتاه!
ما تشنه ایم؛ به خدا سوگند!
تشنه ایم در تب و تاب ساحل حق مداری ات.
ای عدالت افراشته! برادرت عقیل را دیدی که به سختی تهیدست شده و از تو به التماس، اندکی از گندم های بیت المال را خواست و تو ـ که کودکانش را دیدی؛ مویشان از فقر، پریشان و رخسارشان به نیل گرسنگی، تیره ـ حتی مشتی از مال مسلمین را از ایشان دریغ میداشتی که مال مسلمین، امانت دستان پاکِ تو بود و هیهات که چنین دستانی از چنان پیکر شریفی، به خیانت، غباری بردارند! و باز، عقیل پیوسته به دیدار تو می آمد و خواهش خویش را تکرار...
چون به گفتار او دل سپردی، پنداشت که دین خود را به دنیای او وا میگذاری!
امّا دور باد و چنین مباد که علی علیه السلام از راه و رسم عادلانه خویش دست بشوید!
و باز، عقیل تو را به حق برداری سوگند میداد، تا به خیالِ خویش، حق شناسیِ نابِ تو را برانگیزد! و تو، آهنی را در آتش گداختی و به پیکرش نزدیک کردی تا او را بیازمایی.
و عقیل که عطش آتش، به پیکر خویش را فهمید، چون زخم خوردگان، از هُرم التهاب آن فریاد برآورد و در حیرتی سیّال از عدالت برادر، شناور ماند و میرفت که از حرارت آن آهن بسوزد و تو فرمودی:
«ثَکَلَتْکَ الثَّواکِلُ یَا عَقیلُ! ... اَتَئِنُّ مِنَ الْاَذَی وَ لا اَئِنُّ مِنْ لَظَی؟!» گریه کنندگان و مصیبت زدگان، بر تو بگریند، ای عقیل!
عجبا! از هُرم آهنی که آدمی به سرگرمی خویش آن را گداخته، گریزانی، اما مرا به آتش دوزخی که خداوند آن را به خشم خویش نواخته، فرا میخوانی؟!
شگفتا! تو خود از حرارتی اندک، فریاد بر می آوری و میخواهی که من از حرارت آتش الهی ننالم؟!
سید عبدالحمید کریمی