کوه ها و نخلستان ها سوگوار ویرانی اش بودند؛ چرا که آشوب و جنگ های آن دو قبیله بزرگ، آبادانی را از وجودش تارانده بود و این نابسامانی، گوارای یهود بود؛ گوارای عقیده فتنه برانگیز.
شهر، در مشت ظلم و عناد و شرک، مچاله شده بود؛ مثل خرمایی در دستان کودکی.
همه جا بت بود و شراب و شمشیرهای آخته و بوی خون تازه که حتی بازی های کودکانه و قرص های نان را دربرگرفته بود.
ناگهان، بشارتی شگرف، زندگی را در رگهای مرده شهر جاری کرد؛ مژده ای به گوارایی سلسبیل و به شیرینی سیب های بهشت که پاداش پیمان های «عقبه» بود.
مردم به استقبال پیغمبر میرفتند؛ به استقبال ماه کامل که کوره راه هاشان را روشن کند؛ به پیشواز کسی که شور زمزم و صفای مروه را همراه داشت؛ به سوی پیامبری که یارانش به پربرکتی بدر و به سرسختی احد بودند.
مسافران وقتی آمدند، یثرب به مدینة النبی رسید؛ نامی که تا ابد بر پیشانی اش خواهد درخشید و همه کوی و برزنها، به کوچه بنی هاشم مباهات خواهند کرد.
رقیه ندیری