علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

نشستم گوشه ای از سفرهء همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت

به عابر ها تعارف می کنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت

کرم یک ذره از سرشار ، سرشارِ صفت هایت
حسن یک دانه از بسیار ، بسیارِ عناوینت

دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ رحمه للعالمین واشد به تحسینت

تو دینِ تازه ای آورده‌ای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت

معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت

برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون
که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت

بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند
فراخوانده خدا جبراییل‌هایش را به تمکینت

بگو تاتیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت

خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت

بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت

تورا پایین کشیدند از سر منبر که می گفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت

درون خانه هم محرم نمی بینی تحمل کن
که می خواهند، ای تنها ترین تنها تر از اینت

تو غم های بزرگی در میان کوچه ها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت

سر راهت می آمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت

برای جاریِ اشکت سراغ چاره می گردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت

به تابوتِ تو حتی زهر خود را کینه خواهد ریخت
چه می شد مثل مادر نیمهء شب بود تدفینت

صدایت می زند اینک یتیمت از دل خیمه
که اورا راهی میدان کنی با دست آمینت

هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت

کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
نمک نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت

دعا کن زخم غم هایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفرهء همواره رنگینت

سید حمید رضا برقعی