اینجا خانه کیست که این قدر بوی خُلود میدهد؟ فرشتگان از کدام واقعه بزرگ به وجد آمده اند؟ اینجا جشن کدام آفرینش دوباره است که فرشتگان سجده برده اند؟
خانه نور است، خانه وحی، خانه محمد، و آن که به دامادی این خانه می آید، علی است. خورشید می آید به پیوند خورشید و ستاره ها نُقل می پاشند. راه آسمان را با عطر گُل محمدی فرش کرده اند. خدیجه از بهشت میوه زیبای خود را در جامه سپید عروسی نظاره میکند. عشق به حُرمت این لحظات سکوت کرده است، و دست های خورشید به دستهای خورشید پیوند خورده است.
فرشی از پر ملائک، از خانه نبی تا خانه علی، به یُمن قدم های زهرا پهن میشود. آسمان بر سرِ زمین گل می پاشد، عشق میرقصد در حلقه نور، و حُسن با تمام وُجود از علی و فاطمه رو میگیرد.
پیامبر مرکبی از جلال و شور به خانه عدل روانه میکند. علی چشم هایش را به باران بی انتهای مهر فاطمه میدوزد. مدینه غرق سرور است، ماه خوشحال از اینکه نورافشان بزمی است که انبیا، میهمان آنند و اوصیا، مدیحه گوی آن.
فاطمه پا میگذارد به خانه ای که پر است. از عشق و سفال و ظرف های گِلی، خانه ای که نه دیبای روم دارد، نه طلای هند و حبش و جز دو پوست پاره، فرشی در آن نیست؛ امّا عرش، فرش آن خانه خواهد بود؛ و علی میماند و ودیعتی به بلندای عصمت، به عظمت شهادت.
دست های خورشید با دست های خورشید پیوند میخورد و آسمان جلوه دو خورشید را می بیند که تا ابدیت میدرخشد! و آسمان چه خوشبخت بود آن شب!
خانه ای به اندازه آسمان، میهمان گام های مرد و زنی میشود که تمام جهان، بسته گام های صبورشان خواهد شد! و تاریخ تازه از همین لحظه آغاز خواهد شد و ملایک تا ابد در سجده جاودان خود خواهند ماند! حالا لحظه آغاز ابدیت است.
امیرز مرزبان