متن ادبی «پیوند با خورشید»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


این‏جا خانه کیست که این قدر بوی خُلود می‏دهد؟ فرشتگان از کدام واقعه بزرگ به وجد آمده ‏اند؟ این‏جا جشن کدام آفرینش دوباره است که فرشتگان سجده برده ‏اند؟
خانه نور است، خانه وحی، خانه محمد، و آن که به دامادی این خانه می ‏آید، علی است. خورشید می ‏آید به پیوند خورشید و ستاره ‏ها نُقل می ‏پاشند. راه آسمان را با عطر گُل محمدی فرش کرده ‏اند. خدیجه از بهشت میوه زیبای خود را در جامه سپید عروسی نظاره می‏کند. عشق به حُرمت این لحظات سکوت کرده است، و دست ‏های خورشید به دست‏های خورشید پیوند خورده است.
فرشی از پر ملائک، از خانه نبی تا خانه علی، به یُمن قدم‏ های زهرا پهن می‏شود. آسمان بر سرِ زمین گل می‏ پاشد، عشق می‏رقصد در حلقه نور، و حُسن با تمام وُجود از علی و فاطمه رو می‏گیرد.
پیامبر مرکبی از جلال و شور به خانه عدل روانه می‏کند. علی چشم‏ هایش را به باران بی‏ انتهای مهر فاطمه می‏دوزد. مدینه غرق سرور است، ماه خوشحال از این‏که نورافشان بزمی است که انبیا، میهمان آنند و اوصیا، مدیحه ‏گوی آن.
فاطمه پا می‏گذارد به خانه‏ ای که پر است. از عشق و سفال و ظرف‏ های گِلی، خانه ‏ای که نه دیبای روم دارد، نه طلای هند و حبش و جز دو پوست پاره، فرشی در آن نیست؛ امّا عرش، فرش آن خانه خواهد بود؛ و علی می‏ماند و ودیعتی به بلندای عصمت، به عظمت شهادت.
دست‏ های خورشید با دست ‏های خورشید پیوند می‏خورد و آسمان جلوه دو خورشید را می ‏بیند که تا ابدیت می‏درخشد! و آسمان چه خوشبخت بود آن شب!
خانه ‏ای به اندازه آسمان، میهمان گام‏ های مرد و زنی می‏شود که تمام جهان، بسته گام ‏های صبورشان خواهد شد! و تاریخ تازه از همین لحظه آغاز خواهد شد و ملایک تا ابد در سجده جاودان خود خواهند ماند! حالا لحظه آغاز ابدیت است.

امیرز مرزبان